۱۴۰۳/۲/۳

از قلم افتاد

Good morning/night

قرار بود بخش گل باشد و قهوه و نوشتن. تا بکوشم چیزی از قلم نیفتد. راستی کی متوجه از قلم افتادن می‌شویم؟

وقتی به راه افتادم. دقیقا از وقتی که سوار اسنپ شدم و در موقعیت سفر قرار گرفتم، متوجه از یادرفته‌هایِ بربادرفته گشتم.

و فکر می‌کنم یعنی تنها راهش همین است؟

چیز دیگری که به ذهنم می‌رسد، تصویرسازی‌ست. قطعه‌های کوچک پازل را. برای حمام رفتن. زمان ناهار. برای پیاده‌روی. هر پازل را به زمانی اختصاص دهیم.

تصویرسازی به ما می‌گوید چه نیاز داریم. این موهبتی‌ست که در مغزمان نهاده شده. پس چرا از خود دریغ می‌کنیم؟

معمار زندگی خود شدن و ساختن آن بدون طرح و تصویر، گم‌گشتی و گیجی و شاید هدررفتن منابع است. نمی‌خواهیم و نمی‌توانیم دقیقن روی خط برویم و خفت عدم قطعیت و پیش‌بینی‌ناپذیری را بگیریم. بلکه برای ساخت آینده مطلوب بایستی ذهنا از پایان بیاغازیم. اما، پایان که ناپیداست.

تکلیف چیست؟

در مغزت تصویرش را بساز.

سپس از روی آن ساختن را بیاغاز.

آگاهیدم، بکوشم تا چیزی از قلم نیفتد. واضح و مبرهن است، در شلوغی و ازدحام روزها از قلم انداختن چندان هم سهل و آسان نیست. کوششم در جهت از قلم نیفتادن

اگر افتاد هم اولویت اصول و ارزش‌هایم باشد. “مراقب خودم بودن.”

جمله‌ی نرم، دوست داشتنی و محبوبِ “مراقب خودم بودن” را نماینده جملات سخت پیشین می‌کنم. حس خوب این جمله سبب می‌شود، بیشتر در سطح ذهن خودآگاهم بماند.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط