حواست باشه گُمش نکنی
Good morning/night
چند روز است علیرغم اصرارش بر یادگیری شطرنج، تمرینی نداشته. بهش گفتم علی، چند وقته تمرین شطرنج نداشتی. حواست هست. تصمیمت چیه؟ فکر کردم این سوال براش سنگینه.
خواستم بهش بگم علیجان پاشو از کتاب شطرنج دو صفحه تمرین انجام بده. جملهام را نصفه نیمه خوردم. به علی گفتم بیا با هم علیِ شطرنجباز را ببینیم.
علیِ شطرنجباز. بعد هم مکث کردم. تو ببین من هم میبینم.
علی جان با همان حالتی که مشغول فکر کردن میشود، یکی از چشمانش را بست و دهنش را هم همان طرفی کج کرد. متمرکز شد. انگار تو مغز و ذهنش دنبالش میگشت. یا میچرخید و سرک میکشید.
بعد از مکث هر دو. علی گفت: نمیبینمش.
در صورتی که پیش از این میدید. براش خیلی دوستداشتنی بود.
بله. علی یه مدت ازش دور شده بود. انگار که علیِ شطرنجباز را گُم کرده بود.
- داستان خودمان
حالا بیایید برویم سراغ داستانهای خودمان.
چند نمونه و تصویر تو ذهنت از خودت ساختی و رهاش کردی؟ و منتظر موندی.
نمونهای ازخودت که ۱۰ کیلو وزن کم کرده، نمونهای از خودت که میتونه روان و راحت انگلیسی صحبت کنه.
نمونهای که روابط خوبی داره و قدرتمنده. نمونهای از خود جهانگردت. نمونهای از خودت در جایگاه مدیر موفق.
نمونه خود تنیس بازت. خود ویلننوازن. خود پیانیستت.خود نویسندهات.
فکر میکنم اینها رها کردن نیست. اینها نبودن است. بودن نیازمند چیزهایی هست. یکی از آنها، همراهه. تا در ازدحام و شلوغی زندگیهای امروزی و نویزهای از هر طرف به سمت ما روانه شده، سبب شود تا ببینیم. بشنویم و مشاهدهگر خود شویم. بررسی کنیم و ببینیم آیا هنوز خواسته ما هست؟ با ارزشها و موقعیت فعلی زندگیمان هنوز برایمان اعتبار دارد.
بازنگریِ بودنهایی که پیش از این آرزو و رویایمان بوده دو مزیت خواهد داشت:
- شاید دیگر مطلوبمان نباشد. بنابراین همواره در ذهنمان و در لیست سرزنشهایمان نخواهد بود و حذف میشود.
- و مهمتر باعث ایجاد فرصتی خواهد شد که آن را زنده کرده و بزییم.
- حضور مهم است. اگر همچنان برایمان ارزشمند است زندگیاش کنیم. برایش وقت بدزدیم. (مخاطب خاص شماره ۳ خودم هستم.)
آخرین نظرات: