۱۴۰۳/۵/۷

کلی گفتم و گفت تا اینکه رسیدیم به اینجا که…

گفتم: از چی داری محافظت می‌کنی؟

گفت: از تصویری که دیگران از من و زندگیم دارن.

Good morning/night

کلی گفتم و گفت تا اینکه رسیدیم به اینجا که…

گفت: من تا الان محافظت کردم و حوصله جواب دادن به بعضی پرسش‌ها و سوال‌ها رو ندارم.

گفتم: از چی داری محافظت می‌کنی؟

گفت: از تصویری که دیگران از من و زندگیم دارن.

گفتم: (با خودم و شاید او هم در آن لحظه با خودش گفت) از چیزی که نیست.

چقدر از این انرژی‌مون مصرف این نگهبانی و محافظت می‌شه؟

ما بادیگارد تصویرهایی هستیم که دیگری و دیگران از ما ساخته‌اند.

یا ما مشغول خلق بودنی هستیم که از درونمان می‌تراود و گاه از این تصویر دور می‌شویم و نگاهی به آن آشفته بازار از بیرون می‌اندازیم.

ما همواره کنترلی در دست داریم تا آنچه می‌خواهیم و می‌پسندیم و انتظار داریم دیگران از ما ببینند.

به راستی اصلن ما چقدر مهم و پراهمیتیم؟ اصلن به تصویر ما نگاه می‌اندازند؟

 می‌توانیم کنترل خود را بدست داشته باشیم و یا همواره در تلاشیم آنچه دیگران در مورد زندگی‌مان می‌گویند را کنترل کنیم.

من رو نمی‌خوام. من می‌خواهم با فرو ریختن خودم آبرویم را حفظ کنم. از آنچه که نیست محافظت می‌کنیم.

اینکه از چیزی محافظت کنی که نیست، احساس خیلی بدی را تجربه خواهی کرد. دائم حس گناه، سرزنش، غم، حسرت،خشم،نگرانی…

تصور کنید: الان نگهبان قصری هستید، که چیزی درونش نیست.

قصر؟

دیدگاه دیگر اینکه آنچه دیگران می‌بینند هم ممکن است و یحتمل با آنچه می‌پنداریم همسان و مشابه نباشد. شاید اصلن قصری در نظر دیگران نباشد. آن وقت دیگر کلن وِل معطلیم.

در این حالت چه فشاری رو تحمل می‌کنیم؟

 

این که

بپذیریم مهم نیستیم در نظر دیگران و آن‌قدرها که فکرش را می‌کنیم،

و بپذیریم آنقدر اهمیت داریم که به تحقق خودمان بپردازیم و نگران نگاه دیگران نباشیم.

شاید استراتژی کارآمدی باشد.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط