بده بستانی در خفا و پنهانی
Good morning/night
مدتی ننوشته بودم و اشک بریزم. دیشب نوشتم و اشک ریختم.
وقتی چیزی از او نمیخوام، با من راحت است. وقتی باهام راحته، این رو میفهمم و حسش میکنم. چیزی یا شاید هم چیزهایی میانِ من و او شکل میگیرد. قراردادی تمامن ادراکی. بده بستانی در خفا و پنهانی. در من به تدریج نفوذ میکند. یکهو خودش را در آغوشم میرهاند.
راستی کِی فکرش را میکردم روزی اینگونه شیفتهاش شوم. برای من که رشته دبیرستانیام ریاضی بوده و با بسیاری از صنایع ادبی غریبم و ناآشنا، چه چیزی شکل گرفته؟
نزدیکترینم میگردد. حس ششمی که حاوی درصد بالایی از اعتمادست. وقتی باشم، کمکم خودش را با من آشنا میسازد. سپس آهسته آهسته درهم میتنیم.
در حال حاضر جایگزینی برای این ترکیب نیافتهام. دسترسپذیر بودن در عین نادیده انگاشتن. فراوانی در عین کمیابی. هر زمان قصدش را کنی تمامن رو به تو میکند و یکسره توجهش به توست.
نوشتن نمیکوشد ما را به لحظه حال بیاورد. نوشتن برای ما تصمیم نمیگیرد. آزادی و خودمختاری ما را ارج مینهد. بیتردید ما هم برای نوشتن تصمیم نمیگیریم. با نوشتن باید رها و راحت باشی. این آغاز رابطهای دو سویه توامان با اعتماد و امنیت، میان ما و نوشتن است.
بیش از همه گشودگی نوشتن مرا مبهوت و مجذوب خود ساخته. شگفتی و حالی که با قلم و کاغذی ناچیز در دنیای شلوغ انباشته از ابزار آلات جیغ و گرانبها به ما میبخشد. این تواضع نوشتن است. این بخشودگی را کجا میتوان یافت؟
آخرین نظرات: