فقط سرازیر شو…
Good morning/night
تنها بریز. فقط سرازیر شو و در جریان قرار بگیر. دفتر صبحگاهی جلوی رویم و خودکار آبی دستم بود. صبح بخیر نوشتم. اغلب برای نوشتن صفحات صبحگاهیام طرح و موضوع از پیش معینی ندارم. احساس خوبی نداشتم. دقت که کردم غم، ناراحتی، نگرانی و اضطراب را دیدم. اما دلیلش را نمیداستم. جمع بودم و منقبض. چیز ماندهای بود. البته تهماندهی چیزی. از نگرانی شب پیش. مانده بود و صبح به محض برخواستن از خواب، در من بیدار شد. قدری غر و لُندهایم را نوشتم. کم آوردم. آخه چی بنویسم. چیزی برای نوشتن ندارم. راه واژهها بسته بود. انگار که کسی مرز آب لته کشارزی را بسته باشد. به هر طریق گویا نوبت آبیاری را از کشتزارم ستانده باشند. موضوع و عنوانی برای مایه گرفتن، نداشتم.
به نوشتن و ماهو نوشتن ایمان دارم. تجربه ثابت کرده. پس نوشتم. در حین نوشتنِ «چیزی برای نوشتن ندارم»، سَرم را قدری از صفحه بالاتر آوردم. ساعت شنی ۱۵ دقیقهای صفحات صبحگاهی نظرم را جلب کرد. شنهای ریزِ سبز.
سرازیر شدنشان. بیآنکه به من یا هر چیز دیگری توجه داشته باشند. کاش من هم شئ بودم. میتوانستم بیتفاوت باشم نسبت به محیط. اما در چنین جایگاه و موقعیتی، چگونه میتوان رفت، بود، ماند، شست، دید، بویید، نگریست و گریخت و …نوشت؟
به خودم گفتم هرازگاه همچو شنهای سبزِ ریز، فقط سرازیر شو. بیاینکه به چیزی بیندیشی. بیحرف، بدون جر و بحثی جهت متقاعد ساختن خودت به انجام کاری. شاید غرقگی همین باشد، نه؟
در جریان موافق نیرویی قرار گرفتن. خب، نیروی موافقم کجاست؟ چیست؟ به نظرم یافتن نیروی موافق سخت است، خیلی سخت.
میتوان معکوس رفت و به پاسخ رسید؟ یعنی از تعریف غرقگی به فعلش. غرقگی زمانیست که بیتوجه به هر آنچه در آن محاط گشتهایم. سرازیر شویم و بریزیم. آن وقتست که در جهت موافق نیرویی قرار داریم. آن نیروی موافق و همسو چیست؟
چه زمانی چنین تجربهای داشتهایم؟
چه وقت از کوچکترین نشانههای دورو برمان دوریم؟
ذهنم درگیر یافتن پاسخی برای این پرسش است. ارزش تامل دارد. پاسخش به کارمان میآید.
صدایی یگانه را میشنویم، بدون هیچ گسستن و گسیختن و دورافتادن، بدون انقطاع و انفکاک. پیوسته جاری بودن. همچو شنهای سبزِ ساعت شنیام. شنها که صرفا صدای جاذبهی زمین را میشنوند، لاغیر. یحتمل پیش آمده صدایی واحد را بشنویم.
آن صدا را کجا و چه زمان زیسته و میزییم؟
راستی یک سوال دیگر، ما میریزیم یا کشیده میشویم؟ چه چیز ما را اینچنین ماهرانه میکشاند؟
باز در معرض هجمهای از پرسشها قرار میگیرم. هزارتویی از پرسش و پاسخ، و شک و تردید در ذهنم ساکن میشود. حال شما چطور است؟
آخرین نظرات: