واقعن تاثیری هم دارد؟
Good morning/night
چه فایدهای دارد؟ حالا امروز نباشد.
گاهی تنها بودن مهم است. تحسین در لحظاتی و تعهد به عاداتی خودساخته برای خودساختگی. که به این راحتیها هم نبوده. هر روز مقداری انرژی صرف چرایی همین کار روتین میشود تا مغزم بقایم را حفظ کند. البته که توامان با حفظ بقا، پدرم را هم در میآورد.
فریبش را تا به حال خوردهام. یک روز انجام ندادنش عیبی ندارد. امروز هم که نمیشود. دو روز هم توفیری در کیفیت نتیجه ایجاد نمیکند. یکهو سر حساب میشویم، تعویق انداختن عادتمان شده است.
دور نیستم از این خودفریبی. بارها در موقعیتهای مختلفی پیش آمده که خودم را به بهانه ادراک و همدلی با خود و محق بودن، از انجام کاری معاف نمودهام. به تدریج هم کلا قیدش را زدهام.
هشدار ساعت را تغییر ندادهام. چشمانم را به سختی باز میکنم. من همان من هستم. منِ دیروز. اتاق هم تا پرده کنار نرود تفاوت چندانی نمینمایاند.
نوشتم. با این حال. وسطش هماتاقیام پرسید چیکار میکنی؟ گفتم مینویسم. همزمان از روی خودم خجل بودم. آخر این نوشتهها به چه دردی میخورد. درد؟ نمیدانم. حکم بیماری را دارد که قدرت و توان دوری از آن را ندارم. بیاختیار اتفاق میافتد. یا کلن فعلی خنثی. نه ویروس و بیماریست و نه درمان.
همان حقی که در ابتدای نوشته گفتم را به خودم بخشیدم. بخواب. لذت ببر. استراحت کن.
و همان نوشتههای به نظر بیفایده را ادامه دادم.
به هماتاقیام گفتم بیحرکت و در بند که باشی، فرقی ندارد کجا باشی.
لحظاتی بعد در حال پیادهروی با هم اتاقیام بودم. هوا خنک بود. باران، دیشب آنجا بود. زمین و آنچه رویش نشسته یا ایستاده بود، از بارانی میگفتند که دیشب بر سرشان باریده.
از یکدیگر زیر گلها کاغذی باران دیده عکس گرفتیم. ژست بلد نبودیم. ایستادیم نشستیم. دستانمان را روی زانوهایمان گذاشتیم. لحظات را ثبت کردیم.
آخرین نظرات: