۱۴۰۳/۱/۲۳

گفت: «اما تو که همیشه قوی بودی»

Good morning/night

باهاش موافق نبودم. با قوی بودنم؟ نه. با همیشه قوی بودن.

اگر ضعف و ضعیف بودن را ادارک نکرده باشم، چطور می‌توانم قدرت و قوی بودن را احساس کنم؟

اما شاید در فحوای کلامش حرفش این بود: «قوی باش.» یا «ازت می‌خوام قوی باشی.»

باز هم نمی‌خواستم این جمله را بشنوم. چرا؟ با چی مشکل داشتی؟

با درخواستش.

چی بهش گفتم. چی براش نوشتم؟

زندگی همیشه یه ساز نمی‌زنه

و گاهی در حال نواختن سازش فقط باید بشینی.

مشاهده کنی.
برای من این شکلیه
یا گریه کنی
یا خلوت
یا در آغوش گرفته بشی
یا در آغوش بگیری
یا مهربون باشی و راحت نفس بکشی
یا نفست رو حبس کنی تا لحظه‌ها بگذرند

یا خیلی چیزای دیگه
که قطعن تو و خیلی از آدم‌های دیگه هم تجرب‌اش کردند.

خیلی با “همیشه قوی بودن” موافق نیستم
یه شعاره برام
یه شعار تبلیغاتی
که مثل برچسب می‌شه روی بودنت، نوع بودنت رو تحت تاثیر قرار میده

انگار یه چتر میشه روی سرت که مبادا زیر بارون خیس بشی و تجربه کردن رو ازت می‌گیره. گریه کردن رو، ابراز خستگی‌. مانع بیان نیازها در قالب جملاتی ساده مثل «نیاز به استراحت دارم، یا خلوت و تنهایی.» می‌شه.

شایدم دارم راه رو اشتباه می‌رم. یعنی برای بیان اینها نیاز به قدرت داریم. و وقتی ب
گاهی دلت می‌خواد رها بشی، یا به اصطلاح شُل کنی، بشینی روی صندلی دنج یه کافه. همین.
یه گوشه تو ماشین پارک شده کنار خیابون
و قوی نباشی. از نظر دیگران و حتی خودت.

و با خودت همدلی کنی
بگی عیبی نداره، بگی نباش، کی گفته باشی، کی خواسته باشی
واقعن گاهی حتی کسی از ما نمی‌خواد باشیم. خودمون رو فدا می‌کنیم به مرور هم برای خودمون نیستیم و هم برای دیگران. اما آمبولانس می‌شیم. حتی برای نون خریدن. برای کوچکترین درخواست‌ها.
و اشتباهه اشتباه.

امروز نظرم اینه. شاید هیجانم سبب این قطعیت در کلامم شده. اما دست بهش نمی‌زنم. روزی که نظر دیگه‌ای داشتم، می‌نویسم.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط