شاید در هر روزی بتوانی به دیگران کمک کنی
تا زیباییهای آن روز را ببینند.
Good morning/night
نارنجی؟ نارنجی را برگزیدم. قرار بر ازادی بود. پس فکر نمیکنم با چیزی از امروز و آدینه هماهنگ باشد. و سمت چیزی معمول و همیشگی بروم.
صدای طبیعت را میشنوم. صدای جوانهها، سبزی کم رنگ بیرون زده از درختان. شکوفهها. ارام و قرار نداشتن. پایانها و نزدیک شدن بهبیشتر هیجانزدهام میکنند. میتوانم گشو ندهم . به صدایی که در طبیعت طنین انداز دشه. به شلوغی کم و زیاد مردم. به شستشو. به تمیزی. میتوانم بشنوم. اگر بخواهم و قصدم شنیدن باشد. میتوانم بشنوم و خودم را نشنیدن بزنم. بهراسم. آخر من چه تاثیری میتوانم داشته باشم. میتوانم خودم را هم نبینم. میتوانم به خودم فرصت و اجازه خود را دیدن ندهم. میتوانم خود را شایسته دیدن ندانم. نه دیگری که خودم.
میخواهم لحظهها را احساس کنم. مثل طعمهای مختلف لواشک. ترش،ملس، شیرین. این روزها
خاطرات در من آرام آرام بیدار میشوند. احساسات در بدنِ سِر شده و سخت درگیر زندگی نفود پیدا میکند. ماهی قرمز، خیساندن عدس، سبزه، …زندگی. یادآوری فرصت زندگیست.
خاطرات تق و لقی کلاسها نزدیک به ایام عید، حیاط مدرسه، خانه تکانی، دعواهای خواهر برادری،خرید کفش و پیدا کردن جای پارک ماشین در خیابان سپه. میدان نقش جهان. یکرنگ بودن لباس بچههای همسن. خاطرم هست یکسال خواهرم و تمام دخترعموهای هم سنم مانتو سفید بلند داشتند.
فرار یا رهایی بود؟ زیبا و دلنشین بود. آنقدر که اکثرمان در ذهنمان داریم. البته بزرگترها. کودکان نمیدانند، با بزرگتر شدنشان دیگر چنین پدیداری را تجربه نمیکنند. بزرگترها چرا؟ به تدریج، بزرگتر شدن، رهایی و آزادیمان را با غلطگیری پاک میکند.
میدانم که بسیاری از آدمهای فرهیختهپندار از عبارات، جملات، پاراگرافهایی که احساسات در آن باشد گریزانند. شاید چون در نظام باورهای اکثرمان همواره فرهیختگی بیشتر با منطقی بودن همخانواده و همراستاست. آمدن به بخش احساسی و مخالف ترخیص شدن از بخش فرهیختگیشان است. به همین روی است که در تعاملات کاری همانند کالا، مشتی قطعهیدکی و ابزارآلات با یکدیگر برخورد میکنیم. بیا. بشین برو. دستورالعمل، جلسه. گاهی هم در حواسپرتی و ناخداگاه هیجان و احساسی را تجربه میکنیم، با هر ابزاری دمِدستی سرکوبش میکنیم.
خلاصه هوای پیش از سال نو پر از احساس و هیجان است. ترکیبی منحصر به فرد برای هر شخصی دارد. ترکیبی از غم، شادی، شوق، انگیزه، خوشحالی، شادمانی، دلتنگی، درماندگی، تنهایی، حسرت، امیدواری، خستگی، سرزندگی، قدرت، ناتوانی و هر آنچه هر کدام از ما بواسطه پدیدار، تجربه و زیستمان داریم.
بخشی از کتاب کوچینگ در دیدگاه اگزیستانسیالیم که امروز صبح مطالعه کردم.
«پناه به راه حلهای ظاهرن آرام بخش، نادیده گرفتن اعتراضات اخلاقی عمیقا احساس شده اما شاید تاکنون بیان نشده، ما را در احساس نارضایتی ناآرامی باقی میگذارد.
مادامیکه در زندگی از مبارزه امتناع کردهایم و از منازعه، ترس، مشکل و چالش خودداری میکنیم، در کوچههای بنبست آسایش به دنبال اجتناب و گریز هستیم.
به محض این که با شیوهای آرام و قابل ملاحظه با آنچه بالواقع مساله است مواجه شوید، به زودی در مییابید که میتوانیم دقیق و موشکافانه آنرا بررسی کنید. و در خود تامل کنید.»
این رو هم خوبه داشته باشیم. گاهی که اختیارمان را دست دیگران میدهیم اجازه میدهیم عروسک خیمه شب بازیشان باشیم. یا بالعکس به خود اجازه میدهیم اختیار جریان احساسات دیگران را دست بگیریم. مود آنها جذر و مدیست که رفتار، افکار و احساساتمان را کنترل و بالا و پایین میکند.
«منطقی نیست از مردم انتظار لبخند داشته باشی زمانی که تمایلی به لبخند زدن ندارند و خوشحالی را بر آنها تحمیل کنی وقتی که کاملا احساس درماندگی را تجربه میکنند.»
آخرین نظرات: