من اینجا هستم| بقیه را حذف کن

برایتان اتفاق افتاده گردن یک نفر را بپیچانید. اشتباه نکنید، منظورم به سمت خودتان است. نه منظورم به شکل سخت و فیزیکی نیست. نرم و آرام طوری که تنها شما را ببیند.

می‌توانید نقش‌تان را تغییر دهید. ایا تا به حال در نقش مقابل بوده‌اید؟ گردنتان را شخص دیگری به سمت خودش بپیچاند. منظورم این است که فرد یا افرادی رابطه با شما برایشان مهم باشد و به صورت مستقیم یا غیر مستقیم محدودیت‌هایی بر روابط شما اعمال کنند یا بالعکس.

احتمال بازی در هر دونقش و یا یکی از نقش‌ها را داشته‌اید. البته که در این بازی نقش سومی هم حضور دارد؛ همان‌هایی که قرار است حذف شوند و از دور خارج.

طرز فکرِ یا من یا هیچ کس دیگر

طرز فکرِ یا من یا هیچ کس دیگر. بودنی مشروط به حضور نداشتن شخص یا گروه دیگری. خب ماجرا از این قرار است که بودن در یک رابطه برای ما بسیار لذت‌بخش است. این رابطه هر رابطه‌ای و در هر سطحی می‌تواند باشد. در سطح دوستان، همکاران، کارمندان و مدیر، خانواده.

دیده شدن برای ما انسان‌ها بسیار حایز اهمیت و خوشایند است. حتی برایش از جان و سلامتی‌مان هم مایه می‌گذاریم، هر تلاش و کوشش‌ دیگر که، جای خود دارد. به نظر اندیشه‌ای سطح پایین، کودکانه و نابالغ است. گویا ترسی درپس چنین دیدگاهی مخفی مانده است. چه چیزهای دیگری در پَسِ چنین طرز فکری می‌بینید؟

براستی خود شخص تقسیم کننده در نقش مقسوم علیه که عده‌ای را به باقیمانده، تعدادی را به خارج قسمت می‌فرستد نیز درامان نیست. بله میدان دید وسیعی را از آنِ خود می‌کند اما به تدریج احتمال از دست رفتن خودش هم هست.

ما باید بزرگ شویم آنقدر بزرگ که بگوییم من یا ما هستیم و تو چیزی از دست نداده‌ای. خسته‌کننده نیست؟ از طرفی در نگاه فرد تحت جبر نیز به تدریج یک چرا شکل می‌گیرد. ترس نهفته درونمان و همچنین ضعف استخوان‌های اعتماد به نفس و شخصیت‌مان پدیدار و احساس می‌شود.

تقریبن هیچ انسانی محدودیت را نشان از محبوبیتش نزد شما نمی‌بیند. خب از آنجایی‌ که هیچ هیچی از بیخ و بن هیچ نیست افرادی هستند که حداقل تظاهر به این احساس خوشایند کنند. و محدودیت‌هایی اعمال شده از سمت فرد مقابل به معنای عشق و محبت بیشتر ارزیابی می‌شود.  ذهنیت‌شان نسبتی خطی بین این دو مفهوم است. شاید حتی با شدت قویتر و بدون دخالت دادن عامل دیگری آنها را در دو طرف یک معادله جای دهند. به نظر من چنین موقعیتی تنها در یک بازه‌ی زمانی محدود ممکن است.

آدم‌هایی که محدود کننده هستند بالاخره یک روزی سرمای بدنشان به دیگران منتقل می‌شود. آدمهایی که تنگ نظرند، وسعت و گشودگی ندارند. شاید، شاید هم، خسته کننده هستند.

چنانچه شخصی برایمان اهمیت دارد و رابطه‌ای مهم و ارزشمند است جهت افزایش کیفیت آن رابطه بکوشیم و وقت بگذرایم نه اینکه به حذف دیگران و یا فشار و جبر بر فرد مقابل به حذف برخی ارتباطاتش متوسل شویم.

موضوعاتی که بدیهی می‌انگاریم اما به نوعی همه‌مان را زخمی کرده است. تقسیم کننده نباشیم.

 

راستی “من تنها تو را می‌بینم” با “تو تنها مرا ببین” چه تفاوتی دارد؟

جمله اول ما از خودمان می‌گوییم از “من” لیکن درجمله دوم وارد فاز کنترل دیگری و ساخت و طراحی فکر، ذهن و رفتارهایش می‌شویم. چه در شکل آمرانه چه قالب درخواستی بیان جمله هر دو در فاز کنترل دیگری هستند.

 

شعری در کتاب “پرده را کنار بزن در پایان عشق پیروز است” نوشته‌ی سید علی صالحی از من می‌گوید و تو. دوست داشتن و حفظ یک ارتباط ارزشمند نیازمند احترام است.

من بر اثر علاقه‌ی بی‌سبب
به خیلی از این مردمِ ساده
مفت به این یقین رسیده‌ام
که من هم می‌توانم
مثل خیلی از این مردم ساده
ساده باشم،
و حتی با تو از چیزهایی سخن بگویم،
که فقط می‌توانم با تو
از همین چیزها سخن بگویم

شعر همین است،

وصف خوب نان،
و حتی تشنگی

من اصلاً نمی‌ترسم،
کافی است دو نفر
عمیقاً یکدیگر را دوست بدارند
حتماً باران خواهد آمد.

 

پُخت امروز برگرفته از نکته‌ای در کتاب اندر اداب معاشرت خوانده شده در کمپ ایده‌پزی می‌باشد.

میل بفرمایید.

۱۴۰۲/۰۴/۱۸

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط