باید همه چیز را از نو ساخت
هیچ بادی لانهی پرندگان را سر جایش نمیگذارد
Good morning /night
ایمنی از خرابی
امروز نتوانستم بروم.
و فردا هم نمیدانم چه میشود که به انجام ندادن میرسد.
و شد یک هفته.
خب یک هفته هنوز چیزی نیست.
اما آخه یک هفته است که نرفتی سراغش.
به جایی میرسد که یکی من میگویم و دوتا او.
پرونده خلافِمان روز به روز سنگینتر میشود. خود سرزنشگر و منتقد درونمان هم غذایش فراهم میشود.
بالاخره وسطش گاهی خودمان را میبخشیم و هر از گاه اقدامی در همان مسیر شکل میگیرد. مثل وقتی جریان آبی قطع میشود. در نهایت روزی شصتمان خبر دار میشود که چند وقتی گذشته و کلن بیخیال داستان میشویم و درش را تخته میکنیم.
دقیق که میشوم خشم نسبت به خود را میبینم. صدای این خشمها در ذهن و سرمان باقی خواهد ماند. ماهها بعد، سالها بعد چنانچه قصد انجام کاری داشته باشیم، میشنویم که میگوید این هم مثل مرتبه پیش.
مخاطب خاص نوشته باز هم خودم هستم. البته شاید شما هم چنین صدایی را تا به حال شنیده باشید. رسیدن به عبارت “ایمنی از خرابی” همانند یافتن کلید قفلی بود. حس رهایی، آزادی و شادمانی داشتم.
فرصت را بازیافتم. چه عیبی دارد. برگرد. اگر راه، راهِ توست فرصت بازگشت را از خودت دریغ مکن.
و باز نقل قول دیگری همین حالا و حین نوشتن به خاطرم آمد: «دشمن در درون خود ماست.»
به چالش مقالهخوانی باز خواهم گشت،
به رژیمام،
به ورزش کردن،
به دوچرخهسواری،
به روند مطالعهام،
به پیادهروی
به تمرین نواختنم،
به تمرین نوشتن و خلاصه نویسی داستانها،
به یادگیری و مطالعه زبان،
به سحرخیزی
باز خواهم گشت.
ضرباهنگی در زیستنمان که نامش میشود زندگی. گاه سازِمان کوک میخواهد.
آخرین نظرات: