Good morning/night
صبح با تلنگری آغاز شد. پیام صبحگاهی هر روزه دوستم. امروز این پیام در لابهلای پیامها نظرم را جلب کرد.
مراقب کلماتمون باشیم. گاهی حرفهامون تا صبح یه نفر رو بیدار نگه میداره. امروز این جمله را در پیامهای صبحگاهی یکی از دوستانم خواندم. تلنگر به من زد.
بوی باران، صدای باران، شببوها، بوی نوئی قول و قرارها، تمیزی خانهها، شیشههای پاک شده و باران خورده کوه شسته پیدا از پنجره آشپزخانه، تاریکی خانه، علی در خواب. سبزی دانههای عدس، همه با من و موسیقی با صدای آرامی از همایون شجریان.
تمام حواسم را درگیر کرده. باران خیساند. مرا. حال و هوایم را. تنهاییصبحام را در این فضا. حال خوب و تحسین خودم را. امیدهایم نیز از خشکی در آمدهاند. عطر سه شببو با رنگ بنفش و سفید و صورتی روی طاقچه تراس هنام باز و بسته شدن در اتاق دزدکی پیشم میآیند و در اتاق همراهی میکنند.
متوجه کوششم برای خوب نوشتن شدم. پس دست کشیدم. زور و جبر که باشد چیزی از نوشته در نمیآید.
باران ناامیدیهایم را میشورد. امید دارم با حسی که در من ایجاد کرده امروز را برایم متفاوت میکند. امید در نوشتهام بدون برنامه قبلی پدیدار شد. زبان باز کرد و با من سخن گفت.
نوشتهام را زشت و بیریخت و مصنوعی میکند. سفید زیباست، لیکن سفید مصنوعی بسیار نازیبا. بودن را از آنها میگیرد. رخصت و فرصت نمیدهد همان که هستند باشند و همانگونه بر صفحه سفید بنشینند.
در همین حین منتقد درونی چشمانش را میمالد و بیدار میشود. دلت خوش است. نشستهای برای نوشتن. کارهای مهمتر و بهتر در ذهنم میآیند و میروند. مثل فروشندهای که به زور میخواهد جنسش را بفروشد.
موسیقی باران، تسبیح هر قطره و عظمت این پدیدار مرا ترغیب به تنهایی و سکوت پشت پنجره، خیره ماندن به باران و پشتبامهای خیس، درختان سر و کاج خیابان و آن دورتر کوه میکند. هر کلمه یا حرکتی از عظمت این تصویر میکاهد.
آخرین نظرات: