دیگر آن کسی که به خانه برمیگردد، آن کسی نیست که از خانه رفته بود
Good morning/night
گاهی از قدمهایم و طبیعت اطرافم ویدیوی کوتاهی ضبط میکنم. حالا که میشود، حالا که میتوانی چرا که نه. در این میشود داستانهای پر آب چشم و پشت پرده بسیار است. لیکن وقتی به شدن بیاندیشی چگونگیاش را خواهی یافت. در مسیر پیادهروی افرادی که سن بالاتری از خودم را میبینم و با آنها جابه جا میشوم. خود چند سال بعدم را میبینم. با شناختی که از خود دارم، پیادهروی نکردن قطعن یکی از حسرتهاییست که خواهم خورد و بابتش خود را ملامت خواهم کرد. پس با انرژی بیشتری گام برمیدارم. فرصتم را میبینم.
بارها از پرسشی که صبحها وزوزش در گوشم میپیچید نوشتهام. آزاردهنده است. چرا واقعن باید به پیادهروی بروم؟ لازمه؟ چی میشه بری. حتی اگر عادتش را ساخته باشی، مغزت گهگداری کِرمش را میریزد. نباید در گوشات را بگیری. خوبه و بهتره با خودت وارد گفتگو کنی.
راهکاری که چندین بار امتحانش کردم و برای خودم جواب داده و موثر بوده،این هست که مثل یک بچه بهانهگیر اجازه بدهی نق بزند. بهانه بیاورد و تو کارت را انجام دهی. یعنی لباسات را بپشوی و به نق زدنها و بهانههایش گوش کنی. کفشهایت را بپشوی و هنوز بشنوی. کلاه پیادهرویات را روی سَر بگذاری و بشنوی. حتی بگی گوشم با توئه. در را ببندی و گوش کنی. خودش آروم میشه. امتحان کن.
تجربه لذتبخش و خوشایند پایانش:
بعد از پیادهروی دیگر آن کسی که به خانه برمیگردد، آن کسی نیست که از خانه رفته بود.
بخشهایی از کتاب پنج فرمان سازمان یادگیرنده نوشته پیتر سنگه را امروز دوباره خواندم.
کتابی کسب وکاری. اما به نظرم وقتی حرف از سیستم باشد، آنچه گفته میشود به انسان هم قابل تعمیم است. همینطور که پیتر سنگه هم در بخشهایی این مشابهت را بیان کرده است. تفکر سیستمی را پنجمین و مهمترین فرمان یک سازمان یادگیرنده نامیده است. به اعتقاد خودش، سنگ بنای تمامی پنج فرمان یادگیری در این کتاب است.
بخشی از کتاب
«این تفکر است که ما را تشویق به تغییر در ذهنیت خود میکند، به گونهای که پدیدهها را در کل ببینیم. انسان را به جای اینکه تنها و منفعل مشاهده کنیم، به عنوان بازیگری فعال در جهت بوجود آوردن آینده خود بدانیم.»
آخرین نظرات: