۱۴۰۳/۱/۱۲

«شما کمک کردید من به حاشیه نروم.»

Good morning/night

این چراغ دیروز در ذهنم کلید خورد. هنگام هم‌بحثی با دوستم و بیان دغدغه‌ای که در جلسات کوچینگ دارم. از او خواستم به شکل تمرینی جلسه‌ای با چهارچوب کوچینگ داشته باشیم و یک معیار سنجش برای بازخورد مشخص کردم. معیاری که دغدغه‌ام بود.

نظر دوستم: «سمیه جان دغدغه‌ات این نباشد. و روی فلان مورد به نظرم بیشتر کار کن.»

در ادامه چنین پرسش‌هایی هم تفکر برانگیز است:

ببین چه عوملی می‌تواند در ایجاد آن کمک کننده باشد؟

 در حال حاضر چه چیزهایی مانع ایجاد آن هستند؟

 وقتی خلقش می‌کنی چه احساسی داری؟

زمانی‌که موفق نمی‌شی چه چیزی را تجربه می‌کنی؟

این گفتگو علی‌رغم ایجاد یک مسئله و چالش دیگر و شاید احساس ضعف در ابتدای مواجهه، محرک من برای یادگیری و خلق آن مهارت و شایستگی شد.

رابطه‌ای که من همواره شنونده جملاتی با مضامین و مفاهیم همینی که هستی خوبه است. به ندرت شنیدن من، پرسش یا تردید و ابهامی برایش حاصل می‌کند.

 

 

ترجیح می‌دهم برای استفاده بهتر از منابع و فرصتهایم در روابطی باشم که من را مشاهده کنند، ببینند و بشنوند نه همواره مورد قبول و تایید باشم. نه اینکه در روابط دائم ذره‌بین به دست باشیم تا چیزی را گزارش بدهیم. بلکه اتفاقن به هم فرصت ابراز صادقانه بدهیم نه امکان سانسور فرد و افراد مقابلمان را ایجاد کنیم. کافی‌ست بیینده و شنونده خوبی باشیم. تفکر انتقادی و رشد محور داشته باشیم.

اولویتم در این زمان روابطی‌ست که با من صراحت تمام عیار داشته باشند. قطعن منِ کنونی، نسخه و نسخه‌های بهتر و کارآمدتری می‌تواند داشته باشد. بنابراین، خواهان رابطه‌ای هستم که تسهیلگر تحقق تدریجی مَنِ مطلوب باشد. ولو با شنیدن یک بازخورد صریح، شفاف و واقعی از طرف و طرف‌های مقابلم توامان با درد و رنجِ سرباز کرده از آن آگاهی.

حس می‌کنم نقد شدن در نوشته‌هایم پر رنگ شد. شاید از نوشته‌هایم  اثربخشی و کارآمدی روابط هم‌معنی پرسشگری دائمی و نقد شدن تلقی شود. خب واقعیت این است، شنیدن صادقانه نقاط قوتم برایم انرژی‌بخش و انگیزاننده است. نه اینکه صرفن با خنده‌ای مصنوعی بگویم ممنونم، و در خلوت با خود به دنبال چنین ویژگی در خود باشم. چرا که به چنین عدمی آگاهم.

 

یحتمل بخش پررنگ به خاطر فرهنگی است که در آن بزرگ شده‌ایم. رودرباستی و ترس و حتی شرم و گناه از ناراحت شدن دیگران. در اصل ترس از هیجاناتی که ممکن است با آن مواجه شویم و بعد ندانیم حالا چه کنیم.

این شکل از بودن در روابط ما را با سختی‌ها و چالش‌هایی روبرو می‌سازد. با تناقضات اخلاقی مواجه می‌شویم. بازخوردی که از تجربه‌ چنین بودنی در یک رابطه بعد از حدود یک سال شنیدم:

«شما کمک کردید من به حاشیه نروم.»

خاطرم هست که ابتدا مواجهات من برایش تا حدی ناخوشایند بود. حتی به تدریج به دوری و فاصله گرفتن انجامید. هم برای من و هم او درد داشت.

بخشی از آنچه در ذهنم پس از صحبت با دوستم شکل گرفت سبب نوشتن  جملات زیر گشت:

«خلق روابط ارزش‌آفرین و پایدار با اعتباربخشی به ارزش‌هایی چون یادگیری، توسعه و رشد امکان‌پذیر است. در این بستر درد، تاب‌آوری، آسیب‌پذیری، دوست داشته نشدن را با دل و جان می‌پذیریم. چه بسا انتخابمان باشد و بگوییم دنده خودمان می‌خارد. به این دلیل که صابون چنین روابطی به تنمان خورده است و خواهانش هستیم. در واقع روابط بی‌مایه‌ای‌ که ما را به حاشیه می‌کشاند و بالعکس آن، برایمان قابل تشخیص است. افرادی به این تشخیص خواهند رسید که برای ارزیابی خود و آنچه در اطرافشان می‌گذرد زمان اختصاص دهند و متوقف شوند.»

ما(من و دوستم که محرک این نوشته شد) با هم به زبان مشترکی رسیده‌ایم. هر دو خواهان رشد هستیم. بدون قضاوت همدیگری و با همدلی، یاریگر و الهام‌بخش هم هستیم.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط