۱۴۰۲/۱۲/۲۴

اما شاید فقط شاید جهان قرن‌هاست منتظر کسی درست شبیه توست.

اما با اطمینان می‌شود گفت تو اینجا هستی و چون اینجا و در این جهان هستی…

هر چیزی ممکن است.

Good morning/night

صبح منوال همیشه با نوشتن آغازید. ملامتش نمی‌کنم. با خودم مبارزه نمی‌کنم. زمانی که صفحات صبحگاهی‌ام تمام می‌شود و بعد از ۱۵ دقیقه دیگر من، آن من آغازی نیستم.

به آخرین‌ها که می‌رسم دلتنگ می‌شوم. اخرین پنجشنبه سال ۱۴۰۲٫ میان این همه پنجشنبه‌ها این یکی به چشمم آمد. انگار بقیه را مثل لباس‌های ریخته در سبد ارزانی و کم‌ارزش هستند.  هر پنجشنبه درگیر چه کارهایی بودم؟ در سالی که گذشت. به دنبال این پرسش ملغمه‌ای از احساسات از جمله گناه، شرم، غم، ناراحتی و یا آن سمت طیف قدرت، توانمندی و رضایتمندی را ادارک می‌کنم.

با شعارهای آخر سالی خیلی حال نمی‌کنم. پایدار نمی‌بینم و نمی‌دانم. انگار درگیر مِهی از هیجانات مختلف می‌شویم. در روزهای پایانی احساس خیلی خوبی هم ندارم. قول‌ها و وعده وعیدهایی که برای تحقق‌شان به خودم در سالی که گذشت داده بودم، جلوی چشمانم جولان می‌دهند. مطالباتی که در طلبشان ناکام بوده‌ام.

  قول‌ها و وعده وعیدها. تعریفی از کوچینگ که اخیرن در کتاب کوچینگ از دیدگاه اگزیستانسیالیسم خواندم، برایم تداعی شد. کوچینگ برای فراموش نشدن و عملی کردن قول‌ها‌یی است که به خودمان داده‌ایم.

یادتان هست. قول‌هایی که سال پیش به خودتان دادید. این بار دیگر وزنم را کم می‌کنم. امسال نمایندگی‌ام را در شهر دیگر افتتاح می‌کنم. این هفته نوشتن را در کارهای روزانه می‌گنجانم. ساختن سازم را می‌آغازم. تمرین پیانو را هر روز انجام می‌دهم. تمرین زبانم را بطور جدی ادامه می‌دهم.

ما همان آدم دیروزیم. همان سمیه هفته پیش. هیچ تغییر ناگهانی و معجزه‌واری در سبک و سیاق رفتار و افکارمان ایجاد نخواهد شد. گَندهایمان هم. همان الگوهای قدیمی را ادامه می‌دهند، تا بقایمان حفظ شود. ترسهایمان نیز. هنوز نقش محفاظ و چربی دور استخوان‌هایمان را دارند. بنابراین، ماهیچه‌های باور و اقدام‌مان ضعیف می‌مانند. همانطور مثل قبل. حتی ضعیف‌تر.

دلم که برای خودم سوخت. برای خودمان. خودی که قبولش نداریم. دوستی خاله خرسی. به سمت هر رویایی که دست دراز می‌کند دستش را عقب می‌کشیم. می‌گوییم این برای تو نیست. خودت رو چی فرض کردی؟ یا با استارتژی خاطرخواهی می‌گوید: می‌خواهی خودت را به کشتن دهی. وای صبح ها باید یک ساعت تمرین داشته باشی. آن هم، هر روز صبح.

ما رویا باف نیستیم. خیال بافیم. بیش از هر چیزی طرفدار انتظاریم.

حرکت بدون وابستگی. در ابهام و پیش بینی‌ناپذیری.

خیابان ها شلوغ است. پایان سالم با سال‌های دیگر متفاوت است. اشتیاق به خواندن دارم. اشتیاق به نوشتن و جلسات کوچینگ دارم.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط