۱۴۰۳/۲/۱۳

وقتی راه می‌روم حرکتِ همه چیز آهسته‌تر است

Good morning/night

امروز با هشتگ نوشتم. هر زمان می‌اندیشم، برای نوشتن چه چیزهایی واقعن وجود دارد متوجه می‌شوم که نوشتن با نوشتن رام می‌گردد. نوشتن با خودش تولید می‌شود و از خودش تغذیه می‌کند.

پیش از پیاده شدن و پیاده‌روی نوشتم.

وقت بازگشت از سمت رودخانه و گذشتن از پل عابر خورشید را دیدم. خورشید تا برگردم زاویه تندتری با زمین ساخته بود. تا برویم تا بخوابیم. تا بنگریم. تا حسرت بخوریم.

 

اتوبان ذوب آهن ترافیک زیادی بود. باران به شدت می‌بارید. صدایش شعر بود. خودش تصویر داشت. با همه چیز دنیا بازی راه انداخته بود. با هر کسی و هر ذهنی. بیشتر سر و کارش با  احساس است. باران منطقی نیست. از قلب سرچشمه می‌گیرد و در بدن جاری می‌گردد.

علی دوربین گوشی را روشن کرد. باران را گزارش داد و سیلی که باران به راه انداخته بود. از کودکی‌اش، پویایی بودنش کیفور شدم. هم جنس باران بود. می‌بارید. فقط بارش بود، رها. هنوز هزارتوی قضاوت‌ها و منطق‌های بی سر و ته در خاک ذهنش رشد نکرده بود. تا خودش را همچو من بزرگسال میان انبوه باورها، بد و خوب‌‌ها، ترس از قضاوت‌ها و نظریه‌های قدکشیده گم کند. خودش بود.

مثل بودنش در جمله‌سازی‌های مدرسه. من در کلامش است. هنوز هست. اغلب جملاتش را با من می‌آغازد. مدرسه و نظام آموزشی جمله‌سازی به آنها می‌آموزد و می‌گوید جملاتت را با من شروع نکن. این شکل جمله‌سازی، خیلی ساده است. اما چه می‌شود که بعدها آغازیدن با من برای‌مان دشوارتر از هر چیزی‌ست؟

 

طوری که گاهی در گفتگویی از دغدغه یا مسئله‌ای در مورد خودمان، بعد از چندین ساعت مجالست و هم‌نشینی به “من”، به “خودمان” می‌رسیم. کجا خودمان را، من را، جا گذاشتیم؟ کجاها؟ کجا بهتر بود و خواستیم که نباشیم، و از بودن هراسان گشتیم؟

آخرین بار کجا و چه زمانی “من” بود؟

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط