مسافرتی یک روزه به تهران و قصد انجام کاری بود. علی چندین بار گفت که باید برای ابوالفضل و آلا سوغاتی بخرد. شب شد و فرصتی برای خرید نشده بود. علی غر میزد. خستگی راه و انتظار در نوبت دکتر هر سهمان را کلافه و خسته کرده بود. با این احوال من و پدرش به روشهای مختلف برای آرام کردن علی متوسل شدیم. اما موتور غر زدن و اشک ریختنش همچنان روشن بود. برای شهربازی، برای سوغاتی که قول داده بود. هنگامی که در خیابانهای ناشناخته تهران با گوگل مپ در حال حرکت بودیم من در هزارتوی افکاری از گذشته و حال معلق بودم. در قطار شهربازی کودکیام در تونل وحشت بودم. تصویرهایی که از آینده میدیدم همانند چهرههای سیاه مترسکها به من نزدیک میشدند. غرق در صدای وحشتناک تصویرهای نازیبای ساخته ذهن و خیالم شدم.
آن لحظات دنیای من و علی متفاوت بود. علی در فکر و خیال کودکانه خود بود. وفاداری به قولش. به اینکه برای آلا و ابوالفضل سوغاتی ببرد.
مسیر برای من و علی یک معنا نداشت. سفر در ذهن او با سفر ذهن من، همه چیزش متفاوت بود. زمان برای او یک روز نبود.
به هتل برگشتیم تا خستگی در کنیم و صبح زود راهی اصفهان شویم. هر سه خسته بودیم. علی در حالی که سرش را روی بالش گذاشت با حالت مظلومانه و ناامیدی شروع به گریه کرد و گفت: «اخه من بهشون قول دادم. من قول دادم حالا چجوری بهشون بگم.»
روی تخت دراز کشیده بودم و از پردههای ضخیم، آسمان و چراغهای روشن را از اتاق تاریک دید میزدم. با حرف علی یک لحظه خودم را در هیجانات، احساسات و دنیای او دیدم. نگرانیهایم در صف انتظار بودند و حالا در لحظه حال بودم. همینها سبب شد فعالانه بشنوم.
پیش از اینکه به دنیای او بروم، اصلن مسئله برایم مهم نبود. خب فوقش میفهمند که برایشان نخریده و شاید کمی هم دلخور شوند و تمام. همه آن چیزی بود که در ذهن از قصهی پر غصهی علی در ذهن داشتم.
در این حالت با وجود خستگی ارتباط بهتری گرفتم و توانستم با علی صحبت کنم. بالاخره علی آرام گرفت و خوابید. فردای آن روز، روز اربعین بود و هیچ فروشگاهی در اصفهان باز نبود. کماکان همان قصه دیشب را داشتیم. پس متوسل شدم به تکنیک قصهگویی.
در نقش طوطی پرندهی خانگیاش رفتم و با او شروع به قصهگویی کردم. ابتدا خود علی در قصهام بود. سپس متوجه شدم این نوعی تحمیل آگاهی است. تو پاچه کردن و به قولی به خورد کسی چیزی دادن است. پس از نامهای جایگزین برای شخصیتهای داستان استفاده کردم. در حین گفتن با علی پیش رفتم. از آنجایی که قصه فیالبداهه بود، آگاهیدم در حال راهکار دادن به علی هستم. جایی که طوطی گفت: «آره من دوست داشتم خوشحالتون کنم، ولی واقعیت اینه که فرصت نداشتم.» مچ خودم را گرفتم و خجل شدم. بله، میخواستم قصه را برسانم به جایی که مد نظرم بود.
دو مشکل وجود داشت
مشکل اول: واقعیت اصلن برای علی مهم نبود. اتفاقن همین کار را سخت کرده بود. علی آگاه بود که وقت نبوده است. بنابراین توضیح و تفسیر آن دلایل کاری ازپیش نمیبرد.
مشکل دوم: من چیزی که از نظر خودم درست بود را به پسرم میگفتم. پس سریع به عقب برگشتم و دیالوگها را تغییر دادم.
همآفرینی با کودکم
با این اوصاف بهترین راه را تعریف کردن داستان به همان شکل یافتم. البته با شخصیتهایی دیگر. حتی جاهایی در تعریف قصه از عکسالعملها، پرسشهای علی و صحبتهایش برای پیشبردن قصه استفاده میکردم. با هم قصه را میساختیم. رقص در لحظه در جلسات کوچینگ برایم تداعی شد. با این روش همراهی و همدلی، اتفاقن سختی کمتری بر دوشم احساس کردم. تا اینکه به آخر قصه رسیدیم و جایی که علی خودش به یک راهکار رسید.
علی تصمیم گرفت در آن شرایط برای پسر دایی و دختر داییاش کاردستی درست کند. با شور و شوق زیادی چند هواپیما با کارتن درست کرد.
وقتی علی به این راهکار رسید واقعن شگفت زده شدیم. از اینکه حتی یک بچه خودش راهکاری که شاید هم بهتر و موثرتر از پیشنهادات ما باشد در چنته دارد. کافیست پیاده شویم و با هم برویم. البته خیلی سخته اون هم پیاده شدن و با بچه رفتن.
آموزهها در مقیاس فردی از این تجربه
ایجاد زبانی مشترک (ترمینولوژی۱)
شاید گمان شود تنها برای یک بچه این لازم است. نه. بسیار پیش آمده و خواهد آمد که ما کلمه، عبارت و اصطلاحی را با معناهای متفاوتی که در ذهن داریم بکار میبریم. اما معنای آن را از هم نمیپرسیم و به قولی با هم چک نمیکنیم.
سوغاتی علی با سوغاتی در ذهن ما زودتر میتوانست موضوعش حل شود. شاید نیاز به آن همه سختگیری نداشت و علی به خوبی و راحتی راضی میشد.
رفتن در مه هیجانی علی
بیشتر نگران علی بودم. بیشتر نگرانش بودم و کمتر به کاری که در آن لحظات برایش مفید بود پرداختم. به دیدن او. فاصله داشتم با دنیای او با تمام اشتراکات فکری که داشتم. کانون فکرم او بود. در صورتی که او آن لحظه کنارم بود.
شاید آن لحظات مشاهده خود و تقسیم افکارم به دو بخش دایره نگرانی و دایره کنترلم بر عملکردم تاثیر میگذاشت.
همآفرینی (CO_CREATION) یکی از شایستگیها در کوچینگ است. چنانچه کوچ به آن متعهد نباشد جلسه فاقد صلاحیت کوچینگی خواهد شد. همچنین کارآمدی یک جلسه کوچینگ را نخواهد داشت این است که مدل ذهنی کوچ و فضای گفتگویش با کلاینت و کوچی بر پایه همآفرینی CO_CREATION باشد و نه خلق CREATION یعنی بصورت تنها و توسط یک عامل.
در ادامه آموزههایم را در قالب اهداف و پیامدهای همآفرینی (CO_CREATION) در مقیاس بزرگتر بخوانید.
اهداف و پیامدهای مورد انتظار یک فرآیند خلق مشترک CO_CREATION در مقابل CREATION چیست؟
۱٫ تمرکز بر مشتری
مهمترین نکته به نظر تمرکز بر فرد مقابل است. تمرکز بر مشتری و مراجع و یا کاربر نهایی. محصول واقعی بر نیازها و خواستههای واقعی او متمرکز است. این تمرکز منجر به رضایت او میشود نه صرفن چیزی سمبل شده، وصله پینه از تجربیات قبلی و یا سرهم کردن تئوریها.
در چنین بستر و فضایی انسان را امکانمحور میبینیم. این مدل ذهنی به ما کمک میکند تا بهتر بشنویم و همراهی کنیم. در نتیجه منجر به تولید فکر، رویکرد و یا ایده ای نوآورانه میشود.
۲٫ انتقال دانش
در این فضا منابع و دانش تبادل میشود. فرایند یادگیری تحریک میشود. شایستگی دو طرف گسترش مییابد. من شیفته دستاورد تحریک یادگیری هستم. اغلب ما در تنهایی متوجه هیچ کم و کاستی در بینش و آگاهی و آنچه میدانیم نیستیم. بلکه در مواجه با دیگران و گفتگوهایی بر پایه پرسشگری و تفکر نقاد به آن پی میبریم.
۳٫ ایجاد ارزش مشترک
در این فرایند هر دو طرف از نتایج بهرمند شدند. یک موقعیت برد-برد. در مثال شخصیام هم ما به عنوان والدین و هم علی به خواسته خود رسید.
۴٫ انعطافپذیری و سازگاری
این فرآیند کمک میکند تا افراد و سازمانها با توجه به محدودیتها و چالشهای جدید به طور انعطاف پذیر پاسخ دهند. چون فرآیندی پویا است. شاید لازم به یادآوری باشد که این سازگاری را مدیون بستر همآفرینی (CO_CREATION) هستیم نه صرفن آفریش (CREATION). این ویژگی در دنیای کسب و کار که دائما در حال تغییر است، سازمانها و شرکتها را قادر میسازد تا با شرایط متغیر سازگار شوند.
به همین سادگیست؟
اما به همین سادگی نیست. همیشه اوضاع اینطور پیش نمیرود. همانطور که در ابتدا گفتگوی بصورت فورس ماژور و توپاچه کردن، کار نداد.
خطاها و موانع آن
- این قابل پیش بینی و کنترل نبود. از ابتدا هدفمند به تولید راهکار و رویکردی نپرداختیم. پیش فرض داشتن کار را خراب میکند. همآفرینی شکل نمیگیرد.
- اجازه بازی به طرف مقابل ندادن. با او همراه نبودن جلوتر و یا عقبتر بودن، به عبارتی هم سطحی را رعایت نکردن. در مثال خودم نه من به تنهایی به چنین نتیجهای میرسیدم و نه او به تنهایی به چنین راهکاری میرسید.
- در این فرایند ما هر دو در طراحی راه حل، مشارکت داشتیم نه صرفن از سمت من باشد. به نوعی شکستن مرزها، ایجاد هم سطحی. این الگو را میتوان در استراتژی شرکتها و یا در مدیریت روابط با مشتری اعمال کرد.
- (Terminology)ترمینولوژیاصطلاحشناسی؛
اِصطلاح (به انگلیسی: Term) به معنی یک واژه، واژه مرکب، یا عبارت چند واژهای است که در «حوزههای خاص» دارای «معانی بهخصوصی» میباشد، یعنی «معنا» برای آن واژه میتواند با معنای همان واژه در حوزههای دیگر در آن زبان (به شیوه استفاده روزمره و معمولاش) متفاوت باشد.
یک پاسخ
بسیار عالی و کاربردی به موضوع نگاه کردید واقعا کوچ به معنای واقعی.