با واژه‌های نانوشته‌مان چه باید بکنیم؟

دوری در کتاب فروشی شهر و فرهنگ خیابان خاقانی زدم. مثل عادت خریداران دیگر. کلن مثل عادت خرید. چند تایی کتاب برداشتم. انگار گرسنه بودم. می‌دانستم که باید بین‌شان انتخاب کنم. نشستم روی مبل طوسی میان قفسه‌های کتاب. کتاب‌های دستم را روی میز جلوی مبل گذاشتم. کتابی با نام “نوشتن با تنفس آغاز می‌شود” را برداشتم. به عادتی که دارم کتاب را گشودم تا تصادفی با صفحه‌ای از کتاب مواجه شوم. گاهی به این سبک غافلگیر می‌شوم. سفت‌تر و محکم‌تر کتاب را در دستانم می‌گیرم و به خواندن ادامه می‌دهم.

 

«حقیقت این است که می‌توانید درباره هر چیزی که به ذهن‌تان می‌رسد بنویسید.

اگر ذهن‌تان را به کار بیاندازید می‌توانید درباره‌ی هر چیزی کمی بنویسید. منظورم این نیست که نوشته‌تان چیز فوق العاده‌ای خواهد بود، اما باز هم خلق چیزی که پیش از آن وجود نداشته خودش نیمی از جدال است. این موضوع هدفی ارزشمند به نظر می‌رسد اما کیفیت _مانند موفقیت_ تاثیر جانبی درگیر شدن در کاری است که در دست دارید.»

“لرن هرینگ”

جملات بسیاری از نویسندگان نامی و شهیر در این باره خوانده و شنیده‌ام. اما این یکی را تازه از تنور گرفته بودم. همین هفته پیش بود. واقعن هم جذبم کرد. نشاندم روی مبل. مثل  قرصی که وقت مصرفش بود. نیاز به شنیدن مکرر داشتم. به مصرف دوباره و جریان یافتنش در افکار و احساسم.

 

واژه‌هایی که ننوشته‌ام

واژه‌های نانوشته. در متن کتاب‌های دیگر  و در دست و زبان دیگری می‌بینم. گاهی در حسرت همین واژه‌ها هستم. اصلن واژه‌هایی که نوشته نشده‌اند تا اتفاق نیک و خوش نوشتن رخ دهد.  از طرفی خواندن کارهای برجسته ناامید‌ی را درونم فرا می‌خواند و از جهتی حسرت واژه‌های نانوشته را در من بیدار می‌سازد. نوعی جاذبه و دافعه.

شاید تقصیر این علامت جمع است. این “ها” و “ان” ما را بیخود وسوسه کرده‌اند. بیخود مضطرب کرده و ترسانده. که چی. که به خاطرِ “هایی “که شاید پس‌ِشان برنیاییم از خیر همین یکی هم بگذریم و بی خیالش شویم.

این همان چیزی‌ست که گریبانگیرش هستم. زندگی چیزی جز این است. نه راه فرار و گریزی‌ست و نه سنگفرش آرامش و قرار. همه جای زندگی را پوشانده. نه از این خبرها نیست. تا برسیم و هر کسی برسد به این آگاهی، مسیر و زمانی طی می‌شود.

در این احوال گاه سرم را پایین می‌اندازم و مشغول آزاد نویسی می‌شوم. در حین نوشتن، باز تن صدایش را بالا می‌برد. به جایی در ذهنم می‌کوبد که “پیش خودت چی فکر کردی؟”. این حربه‌ای‌ست که مغزمان می‌زند. همین واگویه‌های ذهنی که میخکوب‌مان می‌کند.

نه ما با همین که هست خوبه راضی نیستیم. ما با فرصت‌های پیش رو هم کار داریم. ما اتفاقن می‌خواهیم تشت حسرت را سوراخ کنیم تا قدری از حسرت آینده بکاهیم.

برای “واژه‌های نانوشته” بدنیست گاه به گاه سراغ پرسش “چرا می‌نویسم” برویم. شاید پاسخ‎مان هر بار متفاوت باشد با حال و هوایی متفاوت. این پرسش‌های پی در پی ما را به دردرسر نمی‌اندازند. اتفاقن ما را سرگردم بازی می‌کنند. سرگرم کاوش. انفعال و پویایی به ما می‌بخشند. نه نشستن صِرف و سکون.

به “چرا می‌نویسم؟” پاسخ دهید

به چرا می‌نویسم پاسخ داده‌ام؛

اما گاهی قصد دارد مجدد مرا مورد آزمون قرار ‌دهد، آزارم دهد کلافه‌ام کند یا به نیت تجدید میثاق سر وکله اش پیدا می‌شود.

آن زمان که در گرمای هیجان تاثی گرفته از حال خوبش هستم.  یا زمانی که در قطب شمال و سرد ناامید‌یِ “آخرش چه” و “چیزی از این نوشته‌ها در نمیاد” اسیر شده‌ام، به سراغم می‌آید.

پاسخ به چرا می‌نویسم برای هر کسی بسته به موقعیتش، ادارک و اهدافش در مسیر متفاوت است.

چرا می‌نویسم برای کسی که تازه بند کفش‌های قلم ودفترش را می‌بنند یک پدیدار است و برای کسی که سال‌هاست در جریان، یک پدیدار.  برای من نونویس هم شکلی دیگر.

زندگی برایم‌تر و تازه است. خسته هم می‌شوم. گلایه هم می‌کنم. گاه بین آن همه آزاد‌نویسی منتظر در صف بازنویسی می‌مانم. قدری کنار می‌کشم. اما طولی نمی‌کشد که خمارش می‌شوم.

بی‌نوشتن بهم می‌ریزم.

با نوشتن

بهتر و بیش‌تر از پیش قدردانی می‌کنم. بهتر و فعالانه‌تر می‌شنوم. می‌بینم. احساسات را بهتر می‌شناسم. روابط بهتری دارم. بیشتر می‌خوانم. متعهد و مسئولیت‌پذیری بیشتری دارم.

با نوشتن

می‌خندم. با نوشتن کنار آمدن با رنج و سختی سهل‌تر و آسان‌تر است. با نوشتن مکث می‌کنم. جرات و شهامت سکوت دارم.

با نوشتن

جسارت افزون‌تری برای گفتن فعلن نه اجازه دهید در فرصتی دیگر، دارم. بهتر می‌توانم کاندید کاری شوم. با نوشتن قدری بیشتر از پیش مراقب و مواظب کلامم هستم.

راستش با نوشتن می‌توانم پسرم را ترغیب کنم تا قبل از خواب مسواکش را بزند.

 با خودم و شما هستم 

از احساساتت بنویس.

از یک کلمه بنویس، مترادفش را، متضادش را ببین.

از خیابان، پیاده‌روی‌.

از رنگ روزها، عطر و بوی آن‌ها. حواس را با هم درآمیز.

از گل‌های رز مینیاتوری بنویس. یا همین دسته گل داوودی که بیرون دست همسایه دیدی.

از یک دسته گل بهاری بزرگ بنویس. خیال کن آنقدر بزرگ است که جلوی صورتت را می‌گیرد. ترکیب رنگ‌هایش چه باشد؟ رنگ‌های تند و گرم یا رنگ‌های ملایم و سرد.

این‌ها همه برای خودم بود و بهانه‌ها. اما چیز دیگری هم هست. نمی‌دانم باید گفت مشکل یا نوعی شگفتی و فرصت به حساب آورد. واژه‌های نوشته می‌شوند و ما را با خودمان آشنا می‌سازند. گاه مانع همان هراس از شناخت خودمان و فرار از این خودآگاهی است. هر گاه مچ خودم را در گریز می‌گیرم، بوی بزدلی به مشامم می‌رسد.

قابل توجه خودم و شما:

«نوشتن شاید خویشتن را بیان کند، اما خویشتن را آرام و ساکت هم می‌کند.»

“جولیا”

معنای تکان دهنده خود را بیابیم

من این معنا را یافتم. هر چند نیاز به احیای مجدد دارد و خواهد داشت. مسئله‌ی مهم دیگر معنا را در سکون نمی‌یابیم بلکه در حرکت می‌یابیم.

راستش در اینکه خوب است بنویسیم حرفی نیست. در این که نوشتن بسیار خوب و شگفتانه و کار خلاقی‌ست هم حرفی نیست. اینکه برای رشد و به‌زیستی بنویسیم هم جمله‌ی انگیزاننده و روشنفکرانه‌‌ای است. اما من به شخصه زمانی تحت تاثیر قرار می‌گیرم که معنا ومفهوم برایم تغییر کند. یا از نویسنده‌‌ای همدلی دریافت کنم. یعنی متوجه دغدغه‌ها باشد و هنوز دم نزده، شروع به گفتن فهرست وارِ مزیت‌ها کند.

من این جمله‌ی جولیا را بطور همدلانه‌ای حس کردم:

«فقط انجامش می‌دهم» یعنی من گاهی، مثل الان، آن را به سختی انجام می‌دهم. این مثل ورزش است. روزهایی هست که بدن ما به شدت ان را طلب می‌کند و ورزش برایش لذت‌بخش است. روزهایی هم هست که بدن مقاومت می‌کند و هر گام آن سخت است. دوباره، درست مثل ورزش گاهی تغییری رخ می‌دهد و لحظه‌ای پیش می‌آید که بدن از مقاومت سرسختانه به لذتِ عمل حرکت گذار می‌کند.

نوشتن یعنی حرکت.

چون من هم مبتلا هستم

از ابتد دلیل پرداختن به این مسئله، این بود که دغدغه خودم هم هست و چه بسا خیلی بیشتر از شما. ست گادین در کتاب تمرین لیستی با این عنوان دارد: ما دست کم به ۴۵ روش مختلف، کار را فدای ترس می‌کنیم. خواندن جملات زیر از این کتاب را برای نوشتن وازه‌های بیشتر به شما هم توصیه می‌کنم:

  • اینترنت دشمن ماست، چون نمی‌توانیم ببینیم چه خوابی برای‌مان دیده است و می‌خواهد با چه چیز جدیدی مزاحم‌مان شود. وقتی می‌نشینیم تا کارمان را انجام دهیم، مثل مهمان سرزه مزاحم‌مان می‌شود.
  • اگر می‌خواهید کارتان را خلق کنید، شاید خاموش کدرن مودم‌تان برای یک روز کمک کند. کمک‌تان می‌کند با ابزار و مرزها و فرایندتان هم‌نشین باشید، نه هیچ چیز دیگر.
  • ایده ی نوشتن صبحگاهی، تایپ کردن هر چیزی که به ذهن‌تان می‌رسد یا تمرین بداهه «بله، داشتم می‌گفتم که..» روشی برای متقاعد سازی نیمه‌ی دیگر مغزمان است که به راستی توانایی این کاری را داریم که از ما خواسته شده است.
  • دستورالعمل سادهی ذن کمک‌مان می‌کند کارمان را نوعی خلق کردن بدانیم. اینکه عوامل بیرونی ار حذف کنیم. قضیه را بیش از حد بزرگ نکنیم، و منتظر موقعیت خاص نباشیم.

“ست گادین”

 

برای واژه‌های نانوشته هیچ کاری جز نوشتن نمی‌شود کرد.

قابلیت حاضر شدن، ما را به قابلیت رشد کردن می‌رساند.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط