آیا برای موفقیت علاقه باید باشد؟ و برای موفقیت میبایست به علایقمان توجه کنیم؟
آیا میتوان گفت نیاز بر علاقه ارجح است؟
چگونه علاقه بر موفقیت ما تاثیر میگذارد؟
علاقه یک حالت روانی قدرتمند است. زمانی که به کاری یا چیزی که به آن علاقه داریم مشغولیم گذر زمان محسوس نیست. حالتی احساسی و هیجانی توامان با علاقه ما را کاملن درگیر و متمرکز میکند. بنابراین یادگیرنده بهتری میشویم اطلاعات را بهتر پردزاش میکنیم و آنها را به خاطر میسپاریم. حتی با مطالب و موارد پیشین بهتر پیوند میزنیم. شاید یک دلیل این باشد که بیشتر مشتاقیم موارد مرتبط و مشابه آن را در ذهنمان بازیابی کنیم. علاقه ما را به کاوش چیزهای جدید در ارتباط با علاقمندیهایمان وادار میکند. بنابراین یادگیری، مهارت، کارآمدی و اثربخشی ما حول علاقهمان بیشتر است.
علاقه نه تنها در لحظه به ما کمک میکند بلکه ما را در طول زمان حفظ و دوباره و دوباره وارد بازی میکند. به زبانِ خودم علاقه توان تکرار ما را افزایش میدهد. یکی از عوامل موفقیت تکرار یک مهارت و تمرین چندین و چند بار است.
اغلب این جمله ها را در موقعیتهای و در تجربههای مختلف درک کردهایم. با مرور تجربه هایمان حضور و غیابش را میتوانیم به یادآوریم.
ما بیشتر به امکانات و چیزهایی که علاقمندیم توجه و تمرکز میکنیم. میتوانید رفتار و احساس خودتان را هنگام ورود به یک مرز خرید و یا در گفتگوی افرادی حول موضوعات مختلف که تنها چند متر آن طرفتر از شما ایستادهاند به یادآورید. یکی از دلایل چرخاندن بدن و سرمان به سمت آنها شنیدن حرف و سخنی در ارتباط با چیزی است که به آن علاقمندیم.
یحتمل یکی از ایراداتی که ما همواره در نقش والد بر مدارس و فضای آموزشی میگیریم همین عدم توجه به علاقه دانشآموزان باشد.
خب چطور است که با لنز دیگری هم علاقه و ارتباطش را با موفقیت بکاویم. لطفن لنز قبلی را روی میز کنارتان بگذارید.
لنز دیگری به چشم بزنید
شاید در گفتگویی شنیده باشید که کسی با لحنی تند یا با حالت درماندگی بگوید: «آخه علاقهای به …… ندارم.» در جای خالی میتواند یک ارتباط باشد، یک اقدام یا کسب یک مهارت باشد. حتی خوردن یک دارو یا انجام چند حرکت ورزشی باشد. یا هر آنچه که من، شما و هر انسانی به آن علاقه ندارد.
همواره وظایف و کارهایی را با این دلیل محکم و شاید پسندیده از نظر عموم پس میزنمکه من علاقهای ندارم. بنابراین توجیح شدم که نیازها مهمتر از در نظر گرفتن علاقه است. توجه به نیازهایمان باعث میشود تا آنچه را که برای موفقیت نیاز داریم از بخش جدا شده از علایق و دوست داشتنیهایمان را نیز ببینیم. منظورم این است که گاهی برای موفقیت باید دستمان را در دهان آنچه از آن بدمان میآید و نفرت داریم کنیم و نتیجه و هدف مورد نظرمان را بیرون بکشیم.
من مجاب شدم که گاهی علاقه واقعن کاهندهی سرعت است. چون من همواره هر زمان قصد اندیشیدن به علاقمندیهایم را دارم ناخداگاه و اغلب به گذشته مینگرم. مرور خاطراتی که با این کلید واژه پر رنگ و نمایان میشود. یا وارد فضایی موهوم در آینده میشوم و اندیشیدن به آنچه علاقه دارم مرا از امروز و وظایف امروزم میرهاند.
خب بیایید ببینیم چه خبر است. ما میخواهیم به موفقیت برسیم. برای کامیابی و رسیدن به آنچه برایمان هدف است و کسب آن را موفقیت مینامیم ملزم به انجام وظایف و اقداماتی هستیم. به عبارتی میبایست مسئولیتش را بپذیریم و به آن متعهد شویم.
به سراغ آن مجموعهای که به واسطه ی تعریف موفقیت و مجموعهی علایق بیرون افتاده میرویم. همان بخش که حالمان را بهم میزنند. سردرد میگیریم. ترجیح میدهیم وقتی نماند تا سراغشان برویم و دست دست میکنیم. راستش کلن با آنها حال نمیکنیم. اگر سراغشان برویم هم احتمالن لحظه به لحظه لعن و نفرین در گفتگوهای درونیمان، گزیدن لب، فشردن دندانهایمان را هم تجربه میکنیم.
اینها در بخشی به نام دوست نداشتنیها هستند یا مورد نفرتها. نمیدانم عنوانی خاص خودتان بیابید. مثلن آنچه از آن بیزارم یا متنفرم و یا به آن علاقهای ندارم. واقعیت این است که در این بخش هم اقداماتی هست که عضو مجموعهی موفقیت نیز هستند و ناگزیر برای موفقیت باید سراغشان رفت. لیکن با کنار گذاشتن کلی آنها ما ناخواسته و یا خواسته از هدف و موفقیت دور میمانیم. نسبت دور ماندنمان تابع میزان و مقدار اهمیت آن عوامل با موفقیت مورد نظر است.
بپرسیم کدام کارآمد است؟
بنابراین من به این نتیجه رسیدم که باخودمان رو راست باشیم. از خودمان بپرسیم علاقه کجا و کی مانع و کجا و کی شتاب دهنده است. اینکه ما بتوانیم چنین جداسازی و تفکیکهایی داشته باشیم کمک بیشتری به خود میکنیم. با این زاویه دید و نگاه، بیشتر میتوانیم به خود کمک کنیم.
بپرسیم کدام کارآمد است؟ در موقعیت فعلیام کدام نگرش و زاویه دید به من کمک میکند. من از علاقه سوء استفاده میکنم یا از آن بهره میبرم؟
در نظر گرفتن علاقه و یا انجام اقدام موثر و کارآمدی که لازم است و علاقهای هم به آن نداریم. شاید در هر برهه از زمان ترازوی یک طرف سنگین تر باشد. بنابراین کاوش و آگاه بودن و خود را در معرض نور بازخورد و ارزیابی قرار دادن موثرترین فعل است.
مطلبی در سایتی خواندم. پاسخ دهنده یا نویسنده در پاسخ به مخاطبش علاقه را نکوهیده بود. خیلی زیبا دلایل خودش را هم آورده بود طوریکه من هم اقناع شدم. اما به راستی واقعن این گزارهای همیشگی است؟
شایسته است و شاید ضروری که حداقل به برخی مفاهیم با نگاه نقادانه بنگریم و بیاندیشیم. آیا مثال نقضی از گزارهای که میشنوم یا در هر شکل محتوایی با آن مواجه میشوم، جایی در زیسته، تجربه و ادراکم وجود داشته است؟ موافق و مشابه آن نظریه و گزاره چه؟ برای من چگونه بوده است و برای دیگران چگونه؟
آخرین نظرات: