آیا هدفم واقعن مهم است؟

جمله روز

وقتی که گم می‌شوم عصبانی نمی‌شوم، فقط جایی که قرار بود بروم تغییر می‌دهم.

 

محدودیت

امروز در آزادنویسی از جمله روز نوشتم. از محدودیت که منجر به خلاقیت و پدیدار گشتن اثری ماندگار می‌شود. به این نتیجه رسیدم که گاه ممکن است عدم‌محدودیت ما را به اصراف اندازد. شاید به دام تکرار بیفتیم، زیاده‌گویی یا قاطی پاطی کردن. ترکیب چیزهایی که با هم نمی‌خوانند و ناسازگارند و در نهایت یک غذای من درآوردی که باب میل کسی نیست.

مدتی پیش در سمینار از استادم جمله‌ای اثرگذار شنیدم. آنچنان که محدودیت را بیش از پیش قدرتمند یافتم. از محدودیت فضا و صحنه تئاتر گفتند. فضا و صحنه‌ای که یک گروه تئاتر در اختیار دارد چند متر بیشتر نیست. اما آنچه روانه مخاطب می‌شود بسیار ارزشمند است. در اندک فضا، واژه و حرکت، اثری تاثیرگذار خلق می‌شود.

امروز تاثیرگذاری محدودیت را مجدد در جمله قصاری یافتم.

 

برو خیالت راحت؛ عیبی هم نداره راهت رو گم کنی

با خواندن بخش اول همان لحظه گفتم چه خوب. اما در ادامه حرصم درآمد؛ جایی که قرار بود بروم تغییر ‌دهم.

ذهنم: خیلی خب آرام بگیر چیز زیادی از دست نمی‌دهی.

لطفن شما هم یک بار بخوانید:

وقتی که گم می‌شوم عصبانی نمی‌شوم، فقط جایی که قرار بود بروم تغییر می‌دهم.

 

به نظر خشم و عصبانیت بیشتری می‌جوشد و قُل‌قُل می‌زند.

به همین راحتی می‌توان کسی را زخمی کرد و روی مخش رفت. در قالب چنین تعبیری و بدون ضرب و شتم و فشار، می‌توان گفت مراقب راهت باش. مگر اینکه مقصد مهم نباشد.

ذهنم: مگه میشه. چی میگه. دیوونم مگه. یعنی به جای اینکه برم دانشگاه برم زایشگاه. اصلن.

یا به جای اینکه برم شمال برم جنوب.

به جای اینکه برم خونه مادرم برم خونه مادر شوهرم.

یا به جای اینکه برم خشک‌بار برم تربار.

عجله‌ای نیست. شما هم مشارکت کنید. به جای اینکه برم …. برم….

راستش اینطور می‌شنیدم: عیبی ندارد راهت را هم گم کنی. نگران نباش.

هنگام شنیدن جمله و در حین خارج شدن از دهان استاد گفتم آخیش. مجوزی برای “عیبی ندارد راهت را هم گم کنی” یافتم.

گاهی آگاهیم چه گندی می‌ز‌نیم و به دنبال دوپامینی جهت دلخوشی، استمرار و شاخه و برگ دادن به گندزدنمان هستیم. آگاهیم چیزی نکوهیده است و در صورت ماندن در این وضعیت به خطر می‌افتیم لیکن به دنبال مُسَکن هستیم. من هم مسکنم را یافتم.

ذهنم: برو خیالت راحت. عیبی هم نداره راهت رو گم کنی. عصبانی نشو.

در ادامه اما مرا غافلگیر کرد. اوه. این هم که می‌گوید زخم شمشیر بد است. در ابتدا مقاومت بود و نمی‌خواستم مواجه شوم.

ذهنم: ارزشش رو نداره. گم کردی که کردی. در این قسمت هنوز در تناقض دست و پا می‌زدم.

 

حواسم هست راهم را گم نکنم

مخلص کلام این که به خاطر ترکیبش جذبش شدم. شیفته سبک آشنایی‌زُدایش گشتم.

در حجمی از پیام‌هایی که به سبک و استایل هدف، هدفمند بودن، داشتن مقصد، پیگیری هدف، لیست اهداف، اهداف عملکردی و خلاصه انواع و اقسام هدف مواجه هستیم، این ترکیب بی‌نظیر بود. کمی انرژی گرفتم.

یکه خوردم. انگار به خانه اول برگشتم. اما صادقانه بگویم تاثیرش را گذاشت. حتی بهتر از جملاتی به این سبک و سیاق:

مواظب باش.

هدفت رو گم نکنی.

همواره هدفت رو دنبال کن.

لیست کارهای مهمت را بنویس.

حواست به ایستگاه‌ها باشه.

حواست به روابطت باشه تا از اهدافت دور نمونی.

خاطره‌ای از کلاس منتورینگ استاد نرگسیان در من زنده شد. استاد نرگسیان در ابتدای جملات‌شان آمار بکار می‌بردند. مثلن بالای ۸۰ درصد این روش جواب داده و یا ۸۰ درصد تاثیر داشته. سپس در پایان می‌گفتند جایی این آمار نیومده و من از خودم این آمار رو میگم.

در طول کلاس من همواره فریب این آمار را خوردم. تا آنجاکه وقتی استاد صادقانه اعلام می‌کردند که درصد و آمار از خودشان است و می‌کوشیدم تا از ذهنم بِروبَم، متاسفانه یا خوشبختانه تاثیرش را گذاشته بود.

ناگفته نماند که این تکنیک در فریفتن و همراه کردن دانشجو امتحانش را پس داده بود. بماند که من قدری هم از دست استاد عصبانی و کلافه می‌شدم.

این شکل از بیان تکاننده بود. تکنیکی که مخاطب را همراه می‌کند. هچون پنیری که در مسیر گذاشته می‌شود تا موش به تله بیفتد. من به خوبی در دام افتادم.

با این جمله قصار از این پس بیش از پیش حواسم هست راهم را گم نکنم.

با این همه آیا می‌شود اینگونه به مسئله بنگریم زمانی که راهمان را گم می‌کنیم عصبانیت فایده‌ای ندارد پس جای دیگری برای رفتن انتخاب کنیم؟

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط