نوشتن برای زندگی

چرا از نوشتن می‌ترسیم؟

 یک فرصت می‌خواستیم. زمانی که نوجوان بودیم. آن زمان که چشم‌های‌مان تا آن دورها می‌رفت. آن زمان که گوش‌های‌مان بهتر می‌شنید. آن زمان که احساسات جان‌مان را به لب می‌آورد. انگار حس تازگی داشتیم. مانند عطر خیار در ماست و خیار. یا عطر پونه وسط علف‌های یک باغ. یا عطر نارنگی نوبرانه پیچیده سر کلاس.

ادعایش را هم داشتیم، تنها ما مهم هستیم. از کلاس انشاء که اصل کار بود تا کلاس‌های دیگر. کدام معلم و کدام زنگ انشاء گفتند: بنویسید بدون فکر به هیچ چهارچوبی. درِ دهان واژه‌های‌مان را نگیریم و بدون ترس از قضاوت بنویسیم. خوب‌ها را سوا نکنیم. بریزیم وسط آنچه در ذهن‌مان است. نوشتن از نظر ما یعنی: یکجا بنشینیم؛ سفت، قرص و محکم و منقبض و بعضی واژه‌ها را رخصت دهیم و برخی را نه، تا چیزی در شان و منزلت نویسندگی از آب درآید.

شاید حق با ماست که با مقاومت شدیدی روبرو باشیم. انگار با چوب بالای سرمان بایستند و بگویند بنویس برایت خوب است. خوب هم بنویس. هزار بار تو دلمون می‌گیم، می‌خوام خوب نباشه. اصلن کی گفته من می‌خوام موفق باشم.

از سبک آزد نویسی و روزانه‌نویسی که برای همه قابل انجام و موثر است هم فاصله می‌گیریم. بله خوب که کاوش شود رد پای ذهنیت جامعه، اطرافیان و تخطی نکردن از آنچه بقیه می‌پسندند در انتخاب‌ها و اولویت‌هایمان خواهیم دید. همان ذهنیتی که برای نویسنده تعریف کرده‌اند و خود را در تعریف آنها نمی‌بینیم. متاسفانه از کمترین موهبت‌های نوشتن نیز بی‌نصیب مانده‌ایم.

نوشتن را برای‌مان دشوار، ثقیل و ناخوشایند کردند.

 فاصله‌مان را زیاد انگاشتیم. چه کسی دستش به آن فرهیختگی می‌رسید یا آن استعداد و توانمندی ذاتی را داشت. یا از آن‌طرف بوم، چه کسی نوشتن را به حساب می‌آورد.

هردو سمت طیف به هر حال ما را از دست به قلم شدن فراری می‌داد. نوعی گیرافتادن  در هر دو احساس می‌شد انگار که آزادی و رهایی‌مان را معامله کنیم.

هر بار صحبت از نوشتن می‌شود گمان می‌کنیم باید کار و زندگی را کنار بگذاریم و به قصد نویسنده شدن بنویسیم و غرق در کتاب شویم. ما با چنین تصوری از نوشتن رشد کردیم.

فی‌الحال با ذهن‌هایی شلوغ، افکاری مبهم، روزها و هفته‌هایی بی‌انگیزه، عدم مدیریت زمان و بهم ریختگی و شلختگی در کارها، عدم تمرکز و توجه مواجهیم. با این همه باز ما مقاومت می‌کنیم. چون پیشینه خوبی از نوشتن نداریم. چون ارتباط بین زندگی ونوشتن را نیاموخته‌ایم.

شاید باز دلیلی برای بازگشتن به دامن نوشتن باشد

نه اینکه درگیر بازی استدلالِ علی و معلولی شویم که گفته شود هر که می‌نویسد صرفن هیچ مشکل و چالشی ندارد و یا او که نمی‌نویسد غرق در مشکلات است. اما به ضرس قاطع نوشتن یک راه موثر برای سرزندگی، آگاهانه زیستن و رویارویی با چالش‌های زندگی‌ست. قطع به یقین کسی که می‌نویسد جنس نگاهش به مسائل متفاوت است.

 

از تاثیرگذاری نوشتن همین‌ اندازه کافی‌ست که پس از آغازیدن زندگی‌تان را به قبل از نوشتن و بعد از نوشتن تقسیم خواهید کرد.

شاید گفتنش از سر جسارت و یا علاقمندیم به نوشتن باشد به زعم من شایسته است جمله روانشناسانه مثبت‌گرای ” من خودم را دوست دارم.” یا “باید ابتدا خود را دوست داشته باشیم.” را با شرط نوشتن بپذیریم. ما خودمان را دوست داریم تا با این احساس بتوانیم دستاوردهای بهتری کسب کنیم، در واقع خود را لایق موفقیت می‌دانیم. در اخر با جستجویی مختصر و اجمالی متوجه خواهیم شد “نوشتن” جزء برنامه روزانه اغلب افراد موفق بوده است.

 

خب من از ابتدا تا اینجا تقریبن به هر دری زدم البته شاید به چند در زدم، تا قانع شوید نوشتن نیاز جامعه امروزی‌ست. مهارتی برای بهزیستی و آگاهانه زیستن. شاید بعضی مجاب شده باشید اما اغلب جواب‌مان این است:

من با این همه گرفتاری، من با این همه کار در خانه و بچه‌داری، من با این همه مشغله‌کاری و کارمندی، من با ساعات کارمندی و یک مدیر غرغرو. شما با این بهانه‌ها برای ۲۰ دقیقه نوشتن در روز که موجب رشد فردی، آسودگی ذهنی و شفافیت افکارتان هست، مخالفت می‌کنید.

به مشغله‌های زندگی‌مان می‌چسبیم. درآن میان فرصتی یابیم در گوگل چنین چیزهایی جستجو می‌کنیم:

چگونه توسعه فردی داشته باشم؟ چگونه غم گذشته را رها کنم؟ چگونه موفق شوم؟ چگونه ذهن آگاهی را تمرین کنم؟ چگونه زمان خود را مدیریت کنم؟ چگونه زندگی بهتری داشته باشم؟ چگونه مدیر موفقی باشم؟ چگونه تیم خوبی داشته باشم؟ چگونه ارتباط خوبی با همکارانم برقرار کنم؟ چگونه توانمندی‌های خود را ارتقا دهم؟ چگونه به اهدافم برسم؟ چطور اهمال‌کاری را کنار بگذارم؟ چگونه خودم را دوست داشته باشم؟ چگونه با فرزند نوجوانم رفتار کنم؟

من هم بیش از شما سرسخت بودم. سال‌ها روزانه‌نویسی داشتم اما همواره سعی داشتم حتی آن را به نوعی از نوشتن سوا کنم تا مبادا در دام نوشتن اسیر شوم. نوشتن یک چیزش با ما انسان‌ها سازگار نیست. آن هم تاثیر تدریجی آن است.

نوشتن یعنی عاشق شدن. یعنی عاشق‌مان می‌کند. با خواندن جمله قبلی تصورتان زیاده‌روی است. فکر می‌کنید با آوردن این کلمه می‌خواهم شما را وسوسه کنم. نه اینطور نیست. راستش همه‌اش این نیست. من عشق را رها بودن معنی می‌کنم. بدون ترس از هیچ فکر، چهارچوب و قضاوتی. نوشتن یعنی رهایی. بدون فیلتر همه آنچه در ذهن‌مان است و آن دنج و گوشه از ترس همه در حال خاک خوردن، روی کاغذ می‌آوریم. بدون بیختن و پالیدن . بدون استرس و اضطراب از نمره کمتر گرفتن.

از نوشتن نترس

ما در حال چانه زنی و به توافق رسیدن برای نوشتن هستیم نه نویسنده شدن. دروغ چرا خود من هم هزاران بهانه برای نوشتن می‌آوردم و گاهی می‌آورم. احساس یک انسان در بند. یک زندانی. چه لذتی می‌تواند داشته باشد؟ یک مداد و یک کاغذ. حس گیر افتادن دریک مخمصه. تا جایی که خاطرم هست قلم را برای نوشتن ریاضیات و تکالیف و امتحانات دردست می‌گرفتیم. نهایت ارتباط درس انشاء و ادبیات بود. آن هم پر از چهارچوب‌های اداری. کفرمان در می‌آمد. استعاره، تشبیه و پاراگراف و قواعد. راستش من همین الان هم با آن تصور، از ابتدای این متن می‌خوانم تنم می‌لرزد. البته مشکل این بود یک بار نشنیدیم بی‌پروا بنویس. بنویسیم تا ذهنمان به ما اعتماد کند.

 با واژه‌ها زندگی‌مان را تعقیب می‌کنیم.

این تعقیب ما را از شتابزدگی دور می‌کند. نوشتن یعنی لذت بردن از لحظات. مزه مزه کردن زمان نه یکباره سرکشیدن یک روز، یک هفته و یک ماه. با نوشتن قصد هیچ ادعایی نداریم. تنها می‌خواهیم کمی زمان و احساساتمان را با طعم و مزه خود بچشیم. مانند ته دیگ سیب‌زمینی با برش‌های کلفت سیب‌زمینی. بعد از پخته شدن به جای چسبیدن و نازک شدن، طلایی شده و عطرش لابه‌لای بخار برنج پیچیده.

**کمی کج بایستید. اجازه دهید رد شوند. زمانی که می‌نویسیم راه را برای خودمان باز می‌کنیم. بله شاید خودمان جلوی راه خود را گرفته‌ایم. با باورهای منفی، ارزش‌های کهنه و قدیمی. با نوشتن همه را می‌بینیم. البته کم کم. هر لحظه ذهن ما در حال ثبت و ضبط تصاویر و صداهای جدید و ارتباط آن‌ها با هر آنچه از قبل ثبت و ضبط کرده، است.

به یاری “نوشتن” قدرت ایجاد حس خوب را پیدا خواهیم کرد. می‌توانیم از دیدن افکارمان بخندیم. همیشه قرار نیست حال ما خوب باشد. همیشه هم این نیست که با حال خوب بنویسیم. با حال بد هم می‌توانیم بنویسیم. همان زمانی که هیچ کس حاضر نیست روبری ما بنشیند و به حرف‌های خسته و رنگ‌پریده گوش بسپارد.

قرار نیست برای نوشتن مانند رفتن به مراسم عروسی یا مهمانی ویژه‌ای خودمان را آماده کنیم. برای نوشتن هیچ پیش‌نیازی نمی‌خواهیم. البته این را به پای کمکردن ارزش این هنر نگیریم. اما راستش همان‌طور که گفتم زیادی هم که فرهیخته‌اش کردند ما ازآن فاصله گرفتیم. به تدریج خود مسیر نوشتن افراد علاقمند را حفظ می‌کند.

نوشتن آن‌قدر زبان‌بسته هست که وقتی با آن هستی همه چیز را راحت به قلم می‌آوری. راحت، همه واژه‌ها را. این احساس ازادی، رهایی، وارستگی،  تخلیه احساس و افکار که در بستر نوشتن فراهم می‌شود ناب است.

از چه بنویسیم؟

امروز می‌خواهم با مدیرم صحبت کنم. اما نمی‌دانم چطور شروع کنم. از کجا بگویم. اصلن آیا زمانش هست؟ من چه توانمندی‌هایی دارم؟

چطور خودم را معرفی کنم؟ به او بگویم دلیل درخواستم واقعا چیست؟

تصمیم گرفته‌ام به کارمند بخش فروش بگویم نمی‌تواند با ما همکاری داشته باشد. چرا به این نتیجه رسیده‌ام؟ چگونه با او این موضوع را در میان بگذارم، تا ارزش‌های او حفظ شود؟ کدام کار و یا کم کاری او دلیل اصلی این تصمیم بوده است؟

می‌خواهم در مهمانی حاضر شوم. افرادی که تا به حال با آنها ارتباطی نداشته‌ام، آشنا می‌شوم. از امروز برای فردا استرس دارم. فکر به لحظه ورود و حتی زمان صحبت کردن آشفته‌ام کرده.

شب شد و باز  کار اصلی که باید انجام می‌گرفت ماند. چطور کاری به این مهمی را فراموش کردم؟ یک هفته است موقع خواب به خاطرم می‌آید.

برای چه بنویسیم؟

نوشتن آینه‌ی ذهن است. راستش ما به خودمان هم دروغ می‌گوییم. کم نه، زیاد.با نوشتن خودمان را می‌شناسیم.

نوشتن سوال (پرسش از خود)

چرا من با این نظر مخالف هستم؟ چرا بعد ازدیدن فلانی حالم بد می‌شود؟ چرا فکر می‌کنم قدرت انجام این کار را ندارم؟ چرا باید در این دوره ثبت نام کنم؟ چرا این آدم نقش مهمی در زندگی من دارد؟ چرا باید امروز برای فلان آدم وقت بگذارم؟ چرا من همیشه رنگ آبی را ترجیح می‌دهم؟

 سوالگو بودن ما را پاسخگو می‌کند. به نظرم این مهم‌ترین نتیجه نوشتن سوال است. زمان نوشتن سوال، دست و پای خودمان را نمی‌بندیم. هر سوالی منجر به سوال‌های دیگر می‌شود و  بیشتر و بهتر با خودمان آشنا می‌شویم.

دست خود را در طراحی سوال باز بگذاریم. سوالات بامزه، طنزگونه، دشوار، آسان، شغلی، اخلاقی، خانوادگی؛ تفکیک نکنیم. در واقع به اینکه آیا جوابی برایش داریم یا نه، مطرح نشود. ابتدا بی‌پروا بپرسیم. کمی بعدتر خودشناسی شکل می‌گیرد.

نوشتن واژها

همیشه این را مشابه خالی کردن بار یک کامیون می‌بینم. بدون هیچ انتخابی. فعلا انگار وارد یک مغازه حراجی شده‌ایم. هیچ پولی قرار نیست بابت اجناسی که برمی‌داریم بدهیم. شاید یک واژه ماموریتش تغییر نگاه ما به یک موضوع باشد. زمانی که مغزمان درد آمده، از فشار کار می‌توانیم مداد را برداریم و از لیوان آب روی میزکار بنویسیم تا آن بیرون فروشگاه. تا آن بیرون‌تر ها آسمان، ابر، زمین، اتوبان، سفر، لبخند، سیخ، کوبیده، نکوبیده، فریاد، سیم، گل، مبل، پایه ….باور کنید حالتان عوض می‌شود. اگر حس خشک اجباری بودن را دور بریزید و به شکل یک سرگرمی گاهی سراغش بیایید.

نوشتن صفحات صبحگاهی

این قسمت هر روز به معنای زندگی است. زمانی که شروع به نوشتن می‌کنید یادتان می‌افتد که امروز هم زنده هستم. این یعنی امید. انگیزه. شما هر روز صبح چه کسی را می‌توانید پیدا کنید که به صحبت‌های شما گوش دهد. قرار نیست تنها روزی که در ساحل هستیم،  یک چایی قرمز خوش‌رنگ کنار یک قندان سرامیکی سفید پر از نبات روبروی‌مان است بنویسیم. صبحی که برای رفتن به محل کار آماده می‌شویم. هیچ کدام از پیراهن‌ها با شلوار تمیز‌مان جور درنمی‌آید. در حالی که به این فکر می‌کنیم که چقدر بدبختیم اگر بنویسیم، خواندنی و کارگشاست. در حال گذاشتن تغذیه فرزندمان هستیم، چیز به درد بخوری در خانه گیر نمی‌آید؛ در حال غرغر کردن ابتکار به خرج داده و از هویج برای تغذیه آن روز به بهانه مقوی بودن استفاده می‌کنیم. با هر سبک و مدل شروع، هر نسبتی از رمانتیک بودن صبح می‌توانیم بنویسیم. هر روز اگر در برنامه‌مان باشد جادو می‌کند.

نوشتن شکرگذاری و قدرشناسی

اگر در برنامه روزانه قرار دهیم، بهتر حواس‌مان به داشته‌های‌مان است. در جملات و گفت و گوها “همه” و “همیشه” و “هیچ” را کمتر بکار می‌بریم. با یک ناراحتی نمی‌گوییم همیشه همین بوده. شسته رُفته به زندگی نگاه می‌کنیم. چیزهایی را می‌بینیم که  قبل از نوشتن به چشم‌مان نمی‌آمد. قدردانی از رفتار یا حتی یک جمله از شخصی که باعث رشد ما شده، شتاب‌دهنده رشد فردی است. از کارمند متعهد قدردانی می‌کنیم. کارمند با این حس قدرشناسی، انگیزه بهتری برای کسب شایستگی‌های بعدی می‌گیرد.

بابت فضای کاری خوب جدید، از مدیر تشکر می‌کنیم. مدیر ما متوجه این حس خوب در ما می‌شود. او متوجه تاثیر کارش در روحیه پرسنل و شما می‌شود.

در واقع اگر زمانی به این موضوع اختصاص دهیم، جزئی‌ترین داشته‌ها از نظرمان دور نمی‌ماند.

نوشتن از دغدغه و مسئله‌ای که ذهنمان را مشغول کرده:

قصد شرکت در جلسه‌ای را داریم و مضطرب هستیم. به بیماری دچار شده‌ایم و از آن رنج می‌بریم. یک سمینار داریم.

برای شروع هر کاری فکر می‌کنیم دیر شده.

قصد نوشتن یک کتاب داریم.

قصد تدریس یک موضوع را داریم.

طراحی یک دوره ذهنمان را مشغول کرده.

 برای عقد یک قرارداد باید به یک جلسه برویم.

قبل از انجام هر یک درمورد نگرانی و دغدغه خود بنویسیم. منجر به تجمیع، ثبات فکری و ایجاد آرامش در ما می‌شود. متوجه می‌شویم دقیقا نگران کدام بخش از موضوع هستیم. ایراد کار را بهتر متوجه می‌شویم. شاید به این نتیجه برسیم بی‌جهت نگران هستیم. در واقع خود را مرور می‌کنیم.

الان که به این جای نوشته‌ام رسیده‌اید؛ هنوز چیزی از دست نداده‌اید. چیزی به سبد خریدتان اضافه نکرده‌اید. شاید اما کمی با من همراه شده‌اید. می‌خواهم بگویم نوشتن سرمایه‌گذاری پر ریسکی نیست که برایش بخواهید بترسید، بلرزید و لباس‌تان از عرق خیس شود. تا تصمیم بگیرید و دکمۀ خرید یا اضافه کردن محصول را بزنید. نوشتن زمان را برای‌تان کش می‌آورد. کِیل زمان را زیاد می‌کند. سرمایه‌ اولیه برای شروع آن تنها یک قلم و کاغذ است. یا یک لپ‌تاپ و برنامه وُرد.

اگر هنوز قانع به نوشتن نشده‌اید. باید بگویم: خودتان را دوست ندارید و از سود زیادی چشم‌پوشی می‌کنید.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط