«شما روزانه تنها ۲۴ ساعت وقت و انرژی محدودی دارید و چندین دستهبندی که باید محدوده هر کدام را مشخص کنید. نمیتوانید همه تلاشتان را در یکی از آنها به کار ببرید و زندگی موفقی در همه آنها داشته باشید.
همه اینها در سوال “من چه چیزی میخواهم؟” خلاصه میشود. اگر تصمیم نگیرید، جهان برای شما تصمیم خواهد گرفت. همانطور که دیدید، مثل دویدن روی تردمیل است که همیشه در حال دویدن هستید، اما هرگز نمیرسید.»
“اریک باکر”
خواستهی واقعی چیست؟
خواسته این روزهایتان چیست؟ همان که از سر و کول افکارتان بالا میرود. شبها پیش از خواب و صبحها به محض بیداری همراهتان میشود. با قدری مداقه آنچه به ذهنتان آمد را دست بگیرید و همراهم شوید.
خواسته شما در کدام یک از ۵ دسته زیر قرار میگیرد؟
- چیزی نمیخواهم.
- نمیدانم باید چیزی بخواهم یا نخواهم.
- نمیدانم چه میخواهم.
- میخواهم و میدانم چه میخواهم اما برایش تلاشی نمیکنم.
- میخواهم و میدانم چه میخواهم، برایش تلاش میکنم اما فایدهای ندارد.
نام و نام خانوادگی خود را بنویسید. سپس جمله بعدی را کامل کنید.
- نام و نام خانوادگی
- در حال حاضر میخواهم…
- میخواهم مستقل شوم.
- میخواهم آدم تاثیرگذاری باشم.
- میخواهم روابط معناداری داشته باشم.
- میخواهم کمتر گندهگویی کنم.
- میخواهم به کمال برسم. این یکی زخم خورده زیاد دارد.
- میخواهم به موفقیت برسم.
- میخواهم آزاد باشم.
- میخواهم یک بستنی بخرم.
- میخواهم هنگام صحبت به اتهپته نیفتم.
- میخواهم شنونده خوبی شوم.
- میخواهم بازخوردهای خوب بدهم.
- میخواهم در روابطم تابآورتر باشم.
- میخواهم ماشین بخرم.
- میخواهم کارگاهم را راهاندازی کنم.
- میخواهم سبک زندگیام را بهبود دهم.
- میخواهم ازدواج کنم.
- میخواهم مدرس زیست شوم.
- میخواهم آهنگساز شوم.
- میخواهم کارگاه فیروزهام را راه بیندازم.
- میخواهم سایتم را به ۱۰ سایت اول گوگل برسانم.
- میخواهم در آزمون آیلتس نمره ۸ بگیرم.
- میخواهم در روابطم نقش قربانی نداشته باشم.
- میخواهم به جای حرف زدن عمل کنم.
- میخواهم مهارت حل مسئلهام را بهبود بخشم.
- میخواهم آنچه به دیگران میگویم خودم عمل کنم.
- میخواهم تا آخر تابستان ۲۰ کتاب خوانده باشم.
- میخواهم نویسنده شوم.
- میخواهم کتابخوانی قَدر شوم.
- میخواهم …
در کدام یک از این خواستهها تصویری تقریبن مشخص در ذهنتان ساخته میشود؟
وقتی لیست را برای برخی از دوستانم خواندم، به خرید بستنی اشاره کردند. خواستههای کلی ما را به یک تصویر عینی و ملموس نمیرساند. آنگونه که بتوان آن را دید.
بطور مثال اگر بخواهیم از لیست بالا استفاده کنیم، مورد “میخواهم آدم تاثیر گذاری باشم” را ملاحظه کنید. خب بیاید روزی که این خواسته محقق گردیده را تصور کنید. البته نه بصورت دقیق اما تا حدودی شفافیت لازم داریم.
خب شما یک آدم تاثیرگذار هستید. زندگی کنید ببینم. در خانه یا محل کار، در جمع همکاران و دوستان، خودتان را در حالی که انسان تاثیرگذاری هستید ببینید. احتمالن تصاویری میبینید. لیکن تصاویر وضوح کافی ندارند. شاید اولین سوال در ذهنتان این باشد: “تاثیرگذاری یعنی چه؟”. چنانچه پیشتر به این پرسش پاسخ داده باشید، ممکن است بگویید هربار خواستم اینگونه رفتار کنم قضاوت شدم. یا با چنین پرسشهایی مواجه شوید:
یعنی سکوت کنم؟ یا حقم را بگیرم؟ در حال مطالعه و یادگیری باشم؟ پیادهروی و باشگاه بروم؟ وزنم را کاهش دهم؟
بنابراین میتوان گفت ما آنچه را که نمیبینیم، نمیتوانیم بسازیم.
ما به آنچه که نمیبینیم، میتوانیم نزدیک شویم؟ از این منظر نگریستن به ماجرا تند و تیز و در عین حال انگیزنده است. افزون بر آن معیار خوبی برای بازآرایی و پاکسازی خواسته.
در خواستههای کلی و عام، شفافیتی نیست. البته در ابتدا این موضوع نبایستی مانع حرکت ما شود. شفافیت مهم است؟ بلی چون ابهام ما را مستاصل و متوقف میسازد. در ادامه به برخی چالشها که هنگام جرقه زدن هر خواسته ممکن است با آنها دسته و پنجه نرم کنیم، پرداختم.
امیدوارم این نوشته بهانهای شود برای اندیشهورزی و یافتن خواسته، آنهم از نوع واقعی.
فریب واقعی بودنش را نخورید
یکی از چالشها درماندگی و بلاتکلیفی است. مدتها یافتن خواستهی واقعی ذهنمان را اسیر کرده و منفعل میمانیم. کوچینگ سازمانی بروم یا نروم؟ نمیدانم کدام خواستهام واقعی به حساب میآید؟
شاید بعد از خواندن مطلب نفسی بکشید و بگویید خب خوبست که ماندهام تا خواستهی واقعی را بیابم. سپس در مسیری شسته رفته و مطمئن پیش بروم. این انتظار کاری عبث و بی فایده نبوده. خب راستش بستگی دارد. در حقیقت استفاده درست از منابع و هدر ندادن آنها ارزشمند است اما چه مدتست که این کلمه “واقعی” ما را با ظاهر قدرتمندش، بازی میدهد؟ نه اینکه این تئوری را بزییم که همواره در حرکت باش. درواقع ما نیازمند استراتژی هستیم برای رفتارها و انتخابهایمان.
صدالبته برای آگاهیدن از رفتارها و یافتن الگوهای تکراریمان نیازمند درنگ و تامل، مشاهده و مکاشفه خود هستیم. موضوع مورد صحبت در این بخش این است که اگر کلمهی واقعی مدتها منفعلت کرده، این پایداری برای چیزی ارزشمند نیست. بلکه ماندن به بهانه چیزی ارزشمند است. خیلی تلخ است مثل زهرمار. خودم هم تلخی آن را چشیدهام. اما حرکت به تدریج مزه دهانم را تغییر داده.
فراموش نکن به بار کشیدن باری مدتها به دوشمان، پیامآور آگاهی های زیادیست.
خواستهی واقعی یک فریب است. پس چنانچه مدتهاست که منفعل ماندهاید، واقعی بودن را دست نگیرید. بلاتکلیفی و ابهام را بهانه نکنید. تجربه کنید همانگونه که نیچه در جمله ساده و قدرتمندش که بارها ارزش تکرار دارد میگوید: «زندگی تجربه نشده ارزش زیستن ندارد.»
هیچ وقت همه چیز در همه زمان خوب نیست. واقعی بودن را دست نگیرید و ماهها و سالها بنشینید فکر کنید. اطمینان یابید و سپس به راه بیفتید. یافتن در حرکت اتفاق میافتد.
ساختن یک برد به جای یک برج
چند خواسته این روزهای خود را بنویسید. دغدغههایی که چالش فعلی شماست. خواستههای کوچک هم در این لیست جا دارند. یکی از آنها را با سنجهای که این پرسش به شما میدهد، برگزینید.
تحققِ کدام یک، بخش بزرگی از زندگیتان را تغییر خواهد داد؟
و سبب تغییری الهامبخش میگردد. چنانچه بتوانید لیستی از راهکارها و اقدامکها مربوط به ایجاد آن تغییر را بنویسید، بطوری که از فردا بکار بگیرید این یک خواستهی واقعیست.
مثلن ۵ دقیقه نوشتن، خلوتگزینی، شرکت در یک دورهمی دوستانه. اقدامکی است برای خواستهای با عنوان میخواهم به خودم توجه کنم.
در غیر اینصورت حکم همان سنگ بزرگ را دارد. به خود متذکر میشویم، بین اقدام معنادار و اقدام در دسترس، در دسترس بودن ملاک گزینشمان است.
فعلن یک برد یا توانستم بساز.
ویژگی مثبت دستیابی به برخی خواستهها از این طریق، ساختن ذهنیتِ “برنده” برای خودمان است. شاید تحویل یک پروژه کوچک به ما لذت تعهد، ارائه کار و به اتمام رساندن را بچشاند. آنچه پیشتر، بسیار دور از انتظار میدیدیدم. مغز و ذهن ما کاری به بزرگی و کوچکی آن فعل ندارد، بلکه تجربه یک “بُرد” یا “توانستم” در آن ذخیره میگردد. این تجربه مثبت در رسیدن به اهداف و خواستههای بعدی کمک کننده است.
فکر میکنیم اجازه نداریم بخواهیم
بخشی از کتاب خلاقیت بیانگر این موضوع که چشممان بر روی بسیاری از امکانهای دیگر بسته است.
«مردم زیادی تصور میکنند که بخش زیادی از جهان برای آنها ورود ممنوع است.
بعضی هنر را ورای عرصه امکان میدانند، دیگران ورزش و مسیقی را. یا رقص، علوم یا فلسفه- فهرست چیزهایی که برای من نیستند میتواند بی پایان باشد. البته درست است که بعضی از قلمروها با بعضی از افراد سازگار نیستند.
اما عمومن مسئلهای است که منابع فرهنگی درست استفاده نشدهاند. یا به دلیل غفلت، اعتماد به نفس کم، عادات فکری پیشین، این امکان را باور نمیکنیم که میتوانیم از بسیاری چیزهایی که دیگران را شاد میکند لذت ببریم و در آن خوب باشیم.»
شاید اصلن دستگاه چمن زن نخواهی
یک مثال: «دستگاه چمن زن صدای بسیاری دارد. آزار دهنده است. خواسته ما کم کردن صدای دستگاه چمن زن است. یک راهکار استفاده از خود چمنهای کوتاه شده برای کم کردن صدای دستگاه است. به تدریج که دستگاه پر میشود صدای دستگاه کم میگردد. اما این موثر نیست.
چه ایدههای دیگری به ذهن میرسد؟
میتوانی رنگ کنی، درخت بکاری، باغچه داشته باشی، چمن مصنوعی داشته باشی، شاید محل زندگی را اشتباه انتخاب کردهای.
پرسشهایی آگاهنده لازم داریم. پرسشهای که به ما سیخونک میزنند. این کار از لیستی از پرسشهای باز و هدفمند و اکتشافی بر نمیآید. بلکه همراهی شخصی در فرآیندی همدلانه و عاری از قضاوت به ما امکان دیدن نقاط کور وجودمان را میبخشد. تکههایی که از نگاه و ادارک خودمان دورافتادهاند. یک کوچِ همراه با شنیدن شما، فضا دادن و ایجاد بستری حمایتگرانه بینش و نگرش تازهای به شما میبخشد.
برای چرخاندن و تاباندن نگاهت. همراهی برای نگریستن خودت به تمامی. همراهی تو در مه غلیظ هیجاناتت. ابتدا کاوش، نه اینکه به راهکاری متوسل شوی و دست به اقدام بزنی. اقدامی که موثر هم نیست. یعنی صرفن راه حل یافتن، بیآنکه به مسئله پرداخته شود و به تعریف درستی از مسئله برسیم.
وقتی پاسخ را نداریم
اگر هماکنون از شما سوال شود خواستهی شما چیست چه جوابی میدهید؟ قفلی زدند.
پرسش به ظاهر آسانیست. از آن سوالها که با آمدنش در امتحان مشکل نداریم. اما اگر واقعن در پی پاسخ به این پرسش باشیم بایستی فسفر بسوزانیم. بیشتر عمرمان و در موقعیتهای مختلف از آن گریختهایم.
راستش ما از ۳ دسته خارج نیستیم. یا همواره مشغولیم اما نمیدانیم لااقل بخشی از این فعالیتها پاسخ کدام خواستهمان است. یا اغلب منفعلیم با این استدلال که ما انسانهای راضی هستیم و بیشتر خواستن نشانهی ناشکریست.
ما همواره مدعی خواستنیم و بیشتر ادعایمان است که خواستهایم و دنیای بیرون خواستهمان را همچو قطب دیگر آهنربا از ما ربوده. هر زمان صحبت از دستاوردها و رسیدنهای مطلوبمان میشود گفتههایمان مملو از سوم شخص، اطرافیان و آنهاست. اما واقعیت پنهان و آشکار در زبان و جملاتمان، غیبت مشهود خودمانست. شاید هم نخواستهایم.
بهراستی صادقانه اغلب ما نمیدانیم چه میخواهیم. باشد قبول فعلن میپذیریم. خب حالا تکلیف چیست؟
گاهی اوقات شما جوابی برای گفتن ندارید و کاملا هنگ میکنید. نگران نباشید. اشکالی ندارد و گاهی اوقات این بدان معناست که شما باید به دنبال سوال متفاوتی باشید. بیخیال آن شوید و کاری متفاوت انجام دهید تا حالت ذهنی شما تغییر کند. لطفن برای پاسخ به پرسشهای زیر وقت بگذارید.
اگر من واقعا جواب را میدانستم، اون جواب چی میتونست باشه؟
این سوال راهگشاست. امکانهای مختلف را میبینید.
دستیابی به این خواسته چه چیزی را برای من به ارمغان میاورد؟
رسیدن به این خواسته برای من چه معنایی دارد؟
اصل مطلب|خواستهی واقعی در دل یک تناقض خوابیده
استاد یکی یکی از شرکتکنندگان پرسید چه چیزی میخواهید؟ فکر میکنید پاسخ بیشتر دوستانم چه بود؟ خودتان را جای من بگذارید. اصلن چرا من. خودتان. یکهو سر کلاس با این پرسش مواجه شوی.
احتمال شوکه شدنتان است. چرا؟
اول اینکه چرا تا به حال از خودم این را نپرسیدهام. پس یه عمری چیکار میکردم.
دوم، میبینید همانطور که پیشتر گفتم نمیدانید چه پاسخی بدهید.
سوم جملاتی کلی مثل موفقیت و تاثیرگذاری و انسان هدفمند و مدیر موفق، فرزند خوب، مستقل. ازتباط موثر
چهارم چیزهایی به ذهنتان میرسد و به دلایلی به دنبال چیزهایی میگردید تا کمی براقش کنید، بتراشید و بعد به زبان بیاورید.
نیم بیشتر کلاس گفتند “پول”. در طی چند جلسه کاوش و گفتگو در کلاس متوجه شدیم، پول ابزاری بود برای خواستههای واقعی دیگرمان. پس یافتن خواستهی واقعی فرایندی دارد. محتاج کاوش و واکاویست.
تا جایی که گاهی قرارداد و کانتکرت کوچینگ به جای پرداختن به دغدغه ابتدایی مراجع، بر روی یافتن خواستهی واقعی بسته میشود. یعنی چندین جلسه گفتگوی کوچینگی برای یافتن این پاسخ.
خواستهی واقعی بر خلاف تصور بسیاری از ما این نیست که هر روز مثل آب خوردن سمت اقداماتی جهت به واقعیت پیوستن آن برویم. مصداق دمدستی آن کلنجاری که هر روز برای باشگاه رفتن یا پیادهروی باخود میرویم. مگر جز این است که میخواهند وزنشان را کاهش دهند. خواستهی واقعی بایستی مثبت و ایجابی باشد.
به طور مثال کاهش وزن، یک خواسته منفی است. چطور؟ ما به از دست دادن میاندیشیم و مغزمان به دلیل علاقه شدیدش به ما، مقاومت میکند. با این حال پس از مشخص شدن خواستهی واقعی به تحقق پیوستن آن نیز نیازمند کسب برخی مهارتها، شایستگیها و همراهی تسهیلگر هستیم.
یه تلنگر با جملهای نقل به مضمون از فروید:
«رو راننده ی وجود تو کی نشسته؟ شوهرت؟ همسرت؟ مادرت؟
تا وقتی اون نشسته تو مسیر رو تعیین نمیکنی. مقصد رو هم تو تعریف نمیکنی.» |
خواستههای متفاوت منتهی به یک اقدام
ممکن است یک اقدام مربوط به خواستنهای مخالف و حتی متضاد باشد. ما باید ببینیم خواستهمان از نتیجه قابل برداشت هست یا نه.
نوشتهای که منتشر میشود. اقدامی جهت تحقق چه خواستهای است؟
میخواهم پیامم را به مخاطب بهروش بایسته انتقال دهم.
میخواهم کانال تلگرامم را راهاندازی کنم.
میخواهم افکاری بهسامان و منظم داشته باشم.
میخواهم هنگام سخنرانی به افکار و سخنانم هدف و چهارچوب دهم.
میخواهم محتوای سایتم را تا آخر تابستان بِروز کنم.
پس از یافتن خواستهی واقعی برای دستیابی و رسیدن ناچاریم برایش مایه بگذاریم.
هزینهها: دیده شدن، در معرض قضاوت قرار گرفتن،نقد شدن و…خوشایند نبودن، تعهد،…
اینجا میتوان گفت مسئله تغییر میکند و میرسیم به پرسشی دیگر.
کجا چنین هزینهای مستتر است؟ هزینهای که حاضر به پرداختش نیستیم. بازی جالب و دردناکیست، یافتن این تناقض. آنچه میخواهیم و حاضر به پرداخت هزینهاش نیستیم. در قبال خواستهمان، خواستهی واقعی هزینه یا هزینههایی باید بپردازیم.
همه این صغری کبریها را چیدم، تا برسم به گفتن این جمله:
ناگزیریم به پرداخت هزینه.
نهراسید. هر لحظه ما در حال این کار هستیم. اما آیا زمان، انرژی، دیگر منابعمان، مایه گذاشتنمان صَرف خواستهی واقعی و تحقق خویشتن میگردد؟
همدلی در کوچینگ ما را به تناقض میرساند. از اینرو مهمترین بخش کوچینگ همدلی است. برای اینکه متوجه شوید خواستهی واقعیتان در کدام یک از ۵ دسته بالا قرار دارد میتوانید پس از راهبردهای پیشین کوچینگ را نیز تجربه کنید.
خواستههای نامشروع در کوچینگ
۱٫ خواستهی منفی
۲٫ تغییر دیگری و دیگران؛ میخواهم کاری کنم تا با دوستانش تباط نداشته باشد/ یا ارتباط خوبی داشته باشد.
۳٫ خواستههای کلی
و در پایان
ما نیاز به دو چشم و دو گوش دیگر برای یافتن خواستهی واقعیمان داریم.
راستی این جمله اریک باکر رو هم نَفراموش:
«اگر تصمیم نگیرید، جهان برای شما تصمیم خواهد گرفت.»
آخرین نظرات: