چرا میدوی؟
نمیدونم…
چی شده که…؟ نمیدونم.
قراره آخرش چیکار کنی؟
Good morning/night
چرا میدوی؟
نمیدونم.
یک تل پرسش انباشته شده بود در ذهنم. و من تنها دویدم. قصدکردم فعلن فقط بدوم.
همه زندگیت بهم خورده الان برای نوشتن و خوندن وقت میگذاشتی بهتر نبود. برای چی؟
بیرون آمدن از حیاط خلوت و تصورات همیشگیتان. پیش رفتن چیزها با پیشبینی قبلی، قبلی نه. این دایره امن ماست.
زمانی از دایره امن بیرون زدهای که تا حدودی رویدادها برایت قابل پیشبینی نیستند. یک نشانه دیگر آن ترس است. تحمل ناشناخته بودن چیزها و ابهام برای مغز دشوار است. بیایید به عنوان یک تئوری و یا نظریه فردی در آن تامل نکنیم. به حرف من بسنده نکنید. به تجربه و پدیدار خودتان توجه کنید. موقعیتها و زمانهایی که ابهام محصورتان کرده خاطرتان هست؟ همین حالا خیال کنید زمان صبح است و به این پرسش پاسخ دهید. برای شام چه غذایی میخورید؟ و چه برنامهای دارید؟
حال تصور کنید شام امشب قرار است ساندویچ بخورید.
ساندویچ مرغ را با چه کسانی سرو میکنید؟ پاسخ دهید.
با خانواده خودتان هستید؟ پاسخ دهید.
در هر مرحله در صوتر داشتن پاسخ سوال، مغز به وضوح پیش رفته و از ابهام میکاهد. به احساس و گفتگوهای درونیتان حین فرآیند توجه کنید.
این جملات در حالتی آگاهانه و بصورت تمرینی شکل گرفت. حالا فکر کنید میزان فشار احساسی محصول ابهام روی مغز ما چه میزان و اندازهای دارد. گرداگرد این ابهام چه احساسات و درپی آن هیجانات و رفتارهایی تجربه میکنیم؟
بنابراین، یک راه یافتن ابهام توجه به احساساتمان است. شاید یک استراتژی باشد تحت عنوان مهندسی معکوس. ترس را مییابیم. ترس میگوید نمیدانم قرار است چه شود. ببینیمش توجه کنیم. چنانچه ترس ناشی از ابهام و ناشناخته بودن مسیر و تا حدودی غیر قابل پیش ببنی بودن فرآیند است آگاه شویم ک در حال حرکتیم. حالا جا دارد از خود بپرسیم به کجا، چطور میرویم؟ چی شده که از این مسیر میخواهی بری؟ قصد رسیدن به چیزی را داریم؟ برای چیزی که میخواهیم برسیم. چه چیز یا چیزهای را هزینه میکنیم؟ یا به عبارتی چه چیزی از دست میدهیم و چه چیزی بدست میآویم؟
بعد از این احساس ترس و مواجهه با ابهام و تردید شاید خوشایندتر از قبل هم باشد و همین آگاهی از ترسمان بکاهد.
آخرین نظرات: